سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس برای خدا، بابی از دانش را فرا گیرد تا به مردم بیاموزد، خداوند پاداش هفتاد پیامبر به او بدهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 

 

 

فرص الخیر( فرصتها مانند گذشتن ابرها میگذرند)

بسم رب الشهدا

این فقط صدای ذهن من است/ حوصله نداشتید نخوانید

انقلاب ما انفجار نور بود

امروز شنبه 16 بهمن است یا بهتر است بگویم بود. تنها 6 روز تا یوم الله 22 بهمن باقی مانده است. این البته برای ما مسجل است که 6 روز دیگر باید پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی را جش بگیریم. اما آیا بزرگترهای ما 32 سال پیش همین قدر به پیروزی شان ایمان داشتند؟ نمی دانم..اگر از خودشان بپرسی آنقدر از وحشت و اختناق و بی اعتمادی آن دوران خواهند گفت و آن قدر بر این پیروزی فخر خواهند فروخت که مطمئن می شوی یک اتفاق خارق العاده رخ داده است. اتفاقی که ما در آن سهمی نداشته ایم. اما در حفظ آن چطور؟

همیشه وقتی در هفته دفاع مقدس و یا دهه فجر تصاویر آن دوران را تماشا میکنم این موضوع به ذهنم می آید که ای کاش من هم چنین شرایطی را تجربه کرده بودم. ای کاش چند سالی زود تر متولد میشدم. ای کاش آن شادی عمیق روز پیروزی در کام من هم ماندگار میشد. اما بعد چیز دیگری به ذهنم خطور می کند. بزرگترهای ما انقلاب کردند و سرنوشت عجیبی برای خود ساختند هنوز عمری از این انقلاب نگذشته بود که جنگ شروع شد و چه رنجها که نبردند در آن دوران. چه عزیزان که از دست ندادند چه صبر ها که نکردند چه روزها که بر آن ها نگذشت و بعد ذهنم بر میگردد به امنیت مانای دوران خودمان به ثبات ایران اسلامی به دستاوردهایی که هر روز کسب می شوند و افتخاراتی که پدید می آیند. فکر میکنم که اگر هر لحظه ها را به شکر سپری کنم باز هم کم است که خدا نعمتش را با زیستن در یک جامعه اسلامی ولایی که روح تشیع در آن موج میزند بر ما تمام کرده است. اما خوب که دقیق می شوم میبینم که این همه نعمت زمینه کم توجهی مرا پدید آورده است.

خوب که فکر میکنم میبینم شاید خواست خدا این بود که ما هم نفحه ای از آن ایام را تنفس کنیم و ماجرای فتنه پارسال ایمان و ولایتمداری و صبر ما را محک بزند. شاید درستش این بود که فتنه پارسال رخ دهد تا ما فریاد زدن را بیاموزیم. شاید حکمت این بود که بفهمیم وقتی ما در سکوت خوش بینانه خود مشغول زندگی بودیم کسانی با اهداف مغرضانه خود مشغول تیشه زدن به ریشه انقلابمان بودند. شاید باید این همه خون دل میخوردیم تا معنای تولی و تبری در ذهنمان کامل شود. باور دارم که اطاعت امر ولی تنها راه نجات است و ولایتمداری تنها شیوه درست زندگی و میدانم که هر چه بکنم دینم به مولای مطهر ادا نمیشود ولی شاید حالا بیش و پیش از گذشته باید به انجام وظیفه فکر کنیم و چه وظیفه ای بالاتر و مهم تر از کسب علم و آموختن و مطالعه کردن؟ چه چیزی مهمتر از همت و کار مضاعف؟ چه امری ارزشمند تر از دستور مولای مطهر؟ گمان کنم که تنها چیزی که مرا و ما را برای انجام وظیفه مجهز میکند روحیه تقوا و تقویت ایمان است. خوب که فکر میکنم میبینم که مهمترین وظیفه من این است که سالم زندگی کنم و حتی اگر به دانشگاه نمیروم دانشجوی خوبی باشم و " دانشجوی خوب یعنی کسی که خوب درس بخواند، خوب ورزش کند و خوب تهذیب اخلاق کند"  






::: شنبه 89/11/16 ::: ساعت 10:29 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر