وبلاگ :
فرص الخير( فرصتها مانند گذشتن ابرها ميگذرند)
يادداشت :
روايت چهارم: معصومه، ربع قرن بعد
نظرات :
8
خصوصي ،
14
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
صالحه
سلام
راستي بهت گفته بودم اين قسمت روايتت منو چقد ياد دايي خودم ميندازه؟
ولي تفاوت هايي هم هست
دايي جون من بعد از 9 سال عذاب جسمي و روحي برگشت پيشمون
برعکس دايي محسن که بعد از چند سال عذاب پر کشيد...
خيلي قشنگ نوشتي راحيل جون
پاسخ
سلام آبجي خانوم خودم/ فكر ميكنم كه اين دايي ها اگه بدونن ما ميگيم عذاب ازمون دلگير ميشن/ حاشا كه من از دست جفاي تو بنالم----بيداد كريمان همه لطف است و كرامت