راه باز است ، معبرها همه پاک شده اند ، لابه لاي سيم خاردارها ، پلاک ها چشمک مي زنند و شهدا هنوز ايستاده اند و با سر انگشت وفا ، نقطه رهايي را نشان مي دهند.
خط هنوز شکسته نشده است ، کوله پشتي بسيجي ها لب خاکريز نشسته است.
فرمانده فرياد مي زند :
سنگر بکن اي برادر ، امروز هم روز جنگ است
امروز اما قلمها ، سر نيزه تفنگ است
امروز ميدان معنا ، خود عرصه ي کارزار است
هر واژه يک گلوله ، هر جمله اي يک تفنگ است
قلمهايي به عدد اراده ها ...
بايد دست به کار شد . اينجا مجنون است ، جزيره عاشقان .
صداي فرمانده از لابه لاي نيزارها تا اعماق تاريخ مي رسد.
" اگر مانديد ، بنويسيد ، حقانيت و مظلوميت اين بچه ها را ."
اين اثر تراوش قلمي است که راه را باز مي بيند
و به آنسوي افق مي نگرد ...
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي
عشق داند که درين دايره سرگردانند