سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، او را از گناهانْ حفظ می کند و پاداشش را برابر چشمانش می نهد . [امام صادق علیه السلام]
 

 

 

فرص الخیر( فرصتها مانند گذشتن ابرها میگذرند)

بسم رب الحسین(علیه السلام)

قصه دل ما،قصه امروز و دیروز نیست. دل ما از ازل اینگونه شیدا بود. دل ما از گِل ماست که اینگونه عاشق است. این گِل ماست که با عشق علی دل شد. این شیفتگی نه برای خط و خال و ابروست که ما نه خطی دیده ایم و نه خالی و نه ابرویی. قصه شیدایی ما در آغوش مادرانمان پای روضه ارباب کمال یافت و امروز انتظار است که امید نفس کشیدن ماست.چه، هیچ عاشقی در فراق زنده نمی مانَد. و این انتظار با نایب ولی است که تحمل کردنی است.


روزهایی که گذشت،روزهای نابی بود برای ما اهل قم. تمرین کردیم ولایت مداری را و انتظار را........اینکه چه می شود ساعتها منتظر مولا میمانی .. نه خستگی میفهمی،نه تشنگی،نه گرما و نه حتا گذر زمان را نمیدانم......اینکه چه می شود روزهای هفته را نمی فهمی و همه لحظه هایت می شود ره بر، نمیدانم.......اینکه چه می شود می آموزی شب زنده داری را به عشق سحر، نمیدانم............اینکه چه می شود لحظه های سرد و شیرین سحر را بالای کوهی مشرف به جمکران به انتظار می گذرانی،نمیدانم. و به حق انتظار چه خوف و رجایی دارد. در انتظار، آرامش، لحظه ای حتا،بی معناست. نفَس نفَس حتا، ساعت می گذرد.

اینکه چه می شود حتا بارها مولایت را می بینی و سیر نمی شوی، نمیدانم..........اینکه چه می شود هرچه بیشتر می بینی اش، تشنه تر میشوی، نمیدانم........اینکه چه می شود لحظه دیدار چشمهایت تارِ تار میشود از اشک، و صورتت خیس خیس میشود از اشک و بی اختیار ادب میکنی و دو زانو مینشینی، نمیدانم............اینکه چه می شود روز آخر کنار بیت ره بر، بیتوته میکنی و تمام غرورت را فراموش میکنی و کنار خیابان می ایستی به امید عبورش ،نمیدانم............اینکه چه می شود نور وجودش را حس میکنی، نمیدانم..............اینکه چه می شود شیدای دست شهیدش میشوی، نمیدانم.

اینکه چه می شود روزهای حضور مولا همه جای شهر هستی و ساعتهایت برکت میگیرند و پر از حادثه میشوند،نمیدانم..........چیزهایی که میبینی، میبینی، به خاطر میسپاری، اما مرورش را باور نمیکنی........مادر شهیدان را میبینی و چشمهای خیسشان را میبینی و انتظارشان را میبینی و تمام دو ساعت روی پا ایستادنشان به احترام ره بر را میبینی و صلواتهایشان برای سلامتی اش را میشنوی و دست تکان دادنشان برای ره بر را میبینی و عشق را میبینی و احترام را میبینی و شور
را میبینی و ادب را میبینی و ولایت مداری را میبینی و میبینی و میبینی ..اما مرورش به رویا میماند.....شور بسیجیان را میبینی و مهر جوانان را میبینی و نوجوان 13-14 ساله را میبینی و اشک چشمش را میبینی و میپرسی و پاسخش را میشنوی و میپذیری و حتا باور میکنی ...مرورش امابه رویا میماند.

طلاب خارجی را حتا وقتی میبینی باور نمیکنی.......اینکه چه می شود فردی از کشوری با زبان و فرهنگ دیگری میشود مسلمان، میشود شیعه نمیدانم......اینکه چه می شود به عشق ره بر اینگونه بی تابی میکند و اشک میریزد و از خود بی خود میشود و بر سینه میزند و بلند صدایش میکند، نمیدانم.......اینکه چه می شود رابطه اینهمه صمیمی و عاشقانه میشود، نمیدانم.........اینکه چه می شود ره بر "فرزند" خطابشان میکند و آنها چونان فرزند تشنه آغوش مادر میگریند
و تو از گریه شان متحیر میشوی، نمیدانم........همه را میبینی و میشنوی ، میشنوی طلبه سیاه پوست شیعه ای را که دست بر سینه زده و اشک میریزد و به احترام دو زانو نشسته و میگوید حسم شبیه وقتی است که کعبه را دیدم،باور میکنی...فکر میکنی، در می یابی چه خوب فهمیده حسی را که تو نفهمیده بودی... میفهمی چقدر شبیه حس اول بار دیدن کعبه است این حس.. حسی است که تا تجربه نکنی نمیفهمی...اما مرورش به رویا میماند.

اینجاست که تازه میفهمی چرا عده ای نمیفهمند چرا عاشق ره بری..اینجاست که تازه میفهمی چرا عده ای میپرسند چرا؟!!....کعبه را تا نبینی از نزدیک و حس حضور را درک نکنی صدبار هم که تصویرش را ببینی دلت هوایی نمیشود....کعبه را اما یکبار که حس کنی، یکبار که عظمت کعبه را بپوشی، آنوقت است که اسم کعبه هم بیتابت میکند، آنوقت است که با تصویرش هم مُحرِم میشوی و لبیک میگویی..

حالاست که میفهمم معنی این مصرع را که " در نظر بازی ما بیخبران حیرانند" . سید علی ما را
اگر یکبار دیدید و عاشق نشدید،سید علی ما را اگر یکبار دیدید و اشک امانتان داد،سید علی ما را اگر یکبار دیدید و توانستید دوباره از ما بپرسید چرا..آنگاه ما را سرزنش کنید که اشتباه میکنیم.

اینکه چه می شود لحظه های آخر حضور احساس میکنی تمام روح و جانت دارد میرود، نمیدانم......این حس غریب دلتنگی پس از دیدار را نمیفهمم......این حس غریب پس
از رفتنش را نمیفهمم.......این حس غریب وابستگی به نفسهایش و به نورش و به کلامش را نمیفهمم......اینکه چرا حس میکنم از این پس زندگی ام باید به گونه ای دیگر باشد را نمیفهمم.........اینکه چند بار دیدنش چنان تکانم داده که زندگی ام شکل دیگری گرفته را نمیفهمم.........من همه اینها را حس میکنم ،اما نه میدانم برای چه و نه میفهمم چرا..

فقط این را میدانم که اینها هست، واقعیت است، اتفاق افتاده و آنها که وقتی میگویم یک درصد احتمال دهید لا اقل که نایب ولی عصر باشد، به من میخندند را نهیب میزنم به این حس و حالها که هر کسی را یارای چنین تاثیری نیست بر بندگان خدا.





  • کلمات کلیدی :

  • ::: سه شنبه 89/8/11 ::: ساعت 9:55 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر