سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ـ در توصیف قدرت خدای سبحان ـ :اوست که آفریده هایش را در دنیا ساکن کرد و پیامبرانش را به سوی جنّ و انس فرستاد تا برایشان پرده از دنیا برگیرند [امام علی علیه السلام]
 

 

 

فرص الخیر( فرصتها مانند گذشتن ابرها میگذرند)

بسم رب الشهدا

اول:

نوجوان بود.دوم یا سوم راهنمایی. عکاس آمده بود که عکس سه در چهار بگیرد برای مدرسه. در برابر نگاه متحیر بچه ها چادر رو به دست گرفت.کمی با تردید چادر رو به سر کرد.روبروی عکاس نشست. اما واکنش مدیر این شک را برطرف کرد. چند روز بعد به در جشنی که به مناسبت روز مادر برگزار میشد به عنوان دانش آموز نمونه جایزه گرفت

========================

دوم:

هنوز هم نوجوان بود.این بار دوم یا سوم دبیرستان. قرار بود جانبازی بیاید برای سخنرانی. دست در کیف کرد، چادر را درآورد و سر کرد. جانباز سرفراز آمد. نا بینا. نوجوان ما با ظرافت خندید: این همان رسم بانویم زهراست.بگذار دیگران متعجب به من بنگرند

=========================

سوم:

بازهم نوجوان است. دوره پیش دانشگاهی. کلاسهای کنکور شروع شده.معلم ها همه مَردند. اول کمی مردد است.بی چادر سر کلاس می نشیند. اما دقیقه ای نمیگذرد که حس میکند چیزی کم است یا چیزی زیاد. باز هم دست در کیف می کند. در همان حالت نشسته چادر را در می اورد و با لذت بر سر می اندازد.حالا دیگر خودش است با همان شور وافر برای آموختن. همه سوال می کنند و او .... توضیح ماجرا هنوز برایش سخت است.اما میداند که این تنها ره است...... کمی بعد درخشش او در کلاسها و جواب دادن به سوالهای اساتید مسئله را از ذهن همه پاک می کند.حالا آنها فقط فرد صاحب عقیده ای را می بینند که موفق هم هست.

========================

چهارم:

تازه وارد دانشگاه شده. متوجه نگاه های متعجب و بعضا خصمانه دیگران هست. اما روحیه خوش بین و پرنشاطش کمک می کند.خیلی سریع دوستانی پیدا میکند.بعدا میفهمد که بچه ها بهشان میگفتند سه تفنگدار. البته با این وجنات بعید هم نیست که ...... حرف پشت سرشان زیاد است . با دوستانش به این حرف ها میخندند. همه غریبگی میکنند و قضاوت ناحق. اما بعد از چهار سال کار به جایی میرسد که یک دانشکده او را به خوش خلقی و باسوادی می شناسند. از بس که در راه پله ها به آشنا برمیخورد عادت کرده با سر پایین و به سرعت پله ها را طی کند.گاهی حتی سلام کردن هم مایه خستگی است.....

در همان روزهای اول برای کنفرانس داوطلب می شود کسی از دوستان همراه اوست. باهم میروند رو سکوی جلوی کلاس. صدای آرام و اضطراب همراهش عده ای را به خنده انداخته.مخصوصا این مثلا مذهبی ها را. از همان بالا با ظرافت لبخندی حواله همه میکند که می گوید: بخندید که کوچکی خود را نمایش میدهید.در کمال تعجب پیام ارسالی به راحتی مخابره میشود حالا همه با جدیت به او که مشغول صحبت است نگاه می کنند.

==========================

پنجم:

حالا دیگر جوان است. به مصداق وعده خدا " ان تنصرو الله ینصرکم و یثبت اقدامکم" دست کمک خدا را در همه زندگی خود میبیند.باور دارد که حفظ حجاب به عنوان اشاعه شعائر الهی یاری خدا در زمین است برای تحقق کلمه حق. به لطف حق جل و علی در این سالها چه در محیط کار و چه در هر جای دیگر به جز احترام ندیده و نشنیده. حالا دیگر خود را فرد موفقی میداند و این موفقیت و اعتماد به نفس را مرهون چادرش است. همان چادری که الان 19  سال است که همراه همیشگی اوست

چیزی ندارد بگوید جز: شکر که در زمره محجوبین عالم وارد شده

این ماجرا انشالله ادامه دارد تا دنیا هست...................





  • کلمات کلیدی :

  • ::: شنبه 89/8/22 ::: ساعت 6:54 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر