بسم رب الشهدا
باز هم وضو گرفته ام و دوباره با سلام به مادر مهربان هستی زهرای مرضیه؛ میخواهم این بار، چند کلامی صحبت کنم با بانویی که اسمش برای ما بچه های حزب الله قرین حسرت و افسوس است. روی سخنم این بار نه با همسر گرانقدر شهید حمید باکری که با سرکار خانم فاطمه امیرانی است.
سرکار خانم امیرانی
من یکی از هزاران هزار دلدادگان شهدا هستم. در ذهنم نوری روشن تر و حضوری دائمی تر از شهدا نمیشناسم. این را گفتم که بدانبد اگر نقدی هم بر شما وارد باشد که هست به مقام شامخ همسر شهید شما هیچ خدشه ای وارد نخواهد کرد که شهدا مهمان خدایند و حفظ حرمت مهمان با صاحبخانه است.
سرکار خانم امیرانی
این بار شما دقیقا یعنی شما. که شما به عنوان همسر گرانقدر شهید همواره برای من محترمید. فارغ از دایره تولی و تبری شان شما_ اگر همسر شهید باکری شناخته شوید_ بالاتر از آن است که من بخواهم قضاوتی درباره شما بکنم. ومن یعنی دقیقا من.یک جوان کاملا معمولی با دغدغه های فردی ساده و نگرانی های اجتماعی و سیاسی بزرگ. یک جوان ساده حزب اللهی که ارادت به شهید و شهادت را از قصه های زمان کودکی به ارث برده؛ خوب یادم هست که مادرم اگر یک بار از آن قصه ها و مثلهای قدیمی دوست داشتنی برایم تعریف میکردند، ده بار از شهادت بانوی دو عالم برایم می گفتند و من اشک برای مادر را از بغض ناگهانی مادر در آن قصه گویی های کودکی آموخته ام. پس با افتخار می گویم که من در برابر صبر و گذشت خانواده های شهدا کوچکتر از آنم که به حساب بیایم. اما به جد می گویم که همین اظهار کوچکی به من اجازه می دهد که حالا با شما سخن بگویم
سرکار خانم امیرانی
من تصویر شما را زیاد در رسانه ملی دیده ام.بارها با نگاه شما عاشق شدم. بارها به حرف های شما دل دادم.بارها دنیا را از نگاه مردی دیدم که شما عاشقانه از او می گفتید و بارها با دلتنگی مکرر شما برای آقا حمید من هم دلتنگ شدم.اما تصویری که در طول این یک سال از شما دیدم همه این معادلات ذهنی را بهم ریخت. خیلی وقت است که من در شما فقط و فقط تصویری از فاطمه امیرانی می بینم. دیر زمانی است که تصویر شهید حمید باکری را در پوشه ای جدا در ذهنم ذخیره کرده ام. می خواهم بدانید که از نطر من شما نماینده خانواده های شهدا نیستید. میخواهم بدانید که در نظر من نسبتِ شما با شهدا همان وقتی که هم پیمان اصحاب فتنه شدید پایان یافت
سرکار خانم امیرانی
کاری با زندگی شخصی شما ندارم. حتی کاری با شخص شما ندارم. اما در جواب این همه لینک که اسم شما را آورده و به عنوان نماینده خانواده شهدا از اسم شما برای پیشبرد اهداف فتنه استفاده کرده، باید بگویم که زهی خیال باطل. زهی خیال باطل که با اسم شهید باکری و به این شکل نزد ما به رفتارهای خود مشروعیت بدهید. که برای آنها که معنای حقیقی شهادت را درک کرده اند تشخیص اینکه کسی به رسم شهدا عمل میکند یا به اسم شهدا طمع می کند آسان است. برای انهایی هم که از شهادت تصوری ندارند شما صرفا یک گوینده اید نه بیشتر.خلاصه اینکه گمان نکنید که این عبارت خانواده شهید باعث شود که ما اشتباهات شما را نبینیم که ما هنوز هم عیار هر چیزی را بنا به توصیه اکید شهدا با ولایت فقیه می سنجیم . برای ما هر چیزی و هر کسی در طول مقام ولایت است و نه در عرض آن. هیچ کس و هیچ چیز برای ما هم ارز و هم شان ولایت نیست. همه عالم را میفروشیم به یک لبخند رهبرمان و اگر اذن بگیریم به آتش میکشیم بنیاد آن کس را که دشمن ولایت است.شما و هم فکرانتان بدانید که هر چند برای شهدا جان میدهیم اما ذره ای ارزش برای این حرفهای بیهوده ی دشمن شاد کن قائل نیستیم. بدانید که اگر شما ارادت دوستداران شهدا را از دست بدهید هیچ چیزی در دنیا نمیتواند این خسران را جبران کند.
سرکار خانم امیرانی
من دوست دارم که شما را فقط و فقط همسر شهید باکری بدانم. من دوست دارم با دلتنگی شما برای آقا حمید گریه کنم و با خاطره دیدن آقا حمید بعد از ماهها اشک شوق بریزم.پس بگذارید حرف آخر این باشد
همسر گرانقدر شهید حمید باکری
دلم خیلی خیلی خیلی برای شما تنگ شده است. لطفا برگردید به دامان پر مهر ولایت. برگردید به دایره تولای بچه های حزب الله. حذر کنید از دشمنان ولایت که دشمنان شهدا هم هستند. من هنوز هم نگاه پر مهر شما را در کنار نگاه پر صلابت شهید باکری جستجو میکنم
من هنوز دلتنگم. دلتنگ نگاهی که شهدا آن را دوست دارند.
نظرات شما: نظر