سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روا نشدن حاجت ، آسانتر ، تا آن را از نا اهل خواستن . [نهج البلاغه]
 

 

 

فرص الخیر( فرصتها مانند گذشتن ابرها میگذرند)

بسم رب الشهدا

آلودگی هوا و طلب نجات

این روزها در شهر من هر نفسی که فرو میدهی مشتی آلودگی و تیرگی را به درون ریه هایت دعوت میکنی. این روزها سرب سنگین توی هوا دخترک سه ساله را بیمار میکند. این روزها نفَس ها همه تنگ است.ماشین ها را زوج و فرد کزده اند و مسیر ها را محدود. نمیتوانی با هر شماره پلاکی به هر خیابانی وارد شوی.روزهای رفت و آمدت محدود است. این روزها آنقدر دود در شهرم هست که قله دماوند، این کوه سپید پای در بند، این گنبد گیتی، دیده نمی شود. این روزها خبری از باران نیست. از خانه که خارج میشوی تا برگردی سراپایت دودی میشود.

اما ای کاش این تمامی مشکل شهر من بود. ای کاش مسئله همین بود. ای کاش حال و هوایمان پاک تر از هوایمان بود. ای کاش به جای ایکه به دنبال تر کردن آسمان شهر با باران مصنوعی بودیم کمی تری چشم طلب می کردیم. ای کاش این همه تصاویر پر رنگ و لعاب فیلم های سینمایی خلوت بعد از نماز جمعه مان را به هم نمیزد. ای کاش که سطلهای سوخته هنوز به ما چشمک نمیزدند. ای کاش همان قدر که با سر بلندی زندگی می کنیم می شد که با سر افراشته در خیابان تردد کنیم. اما افسوس، حیف، حیف که سر بلند کردن در این خیابان های دودی یعنی مواجه شدن با کوهی از ناهنجاری. کوهی که هرچه دماوند ناپیداتر میشود بیشتر خودش را نمایان می کند. سربلند کردن یعنی دیدن دختران جوان بدون هویت یعنی دیدن پسران جوان بدون غیرت. سر بلند کردن یعنی دیدن اینکه هر چه این دود متراکم حجاب دیدن اطراف می شوند، چیزی دارد حجاب دورنی شهرم را نا پیدا تر میکند. سر بلند کردن یعنی اینکه میبینی زیر عکس شهدا که بر سر هر گوچه زده اند کسی ایستاده به چشم چرانی.سر بلند کردن یعنی افسوس. افسوس برای این همه سرمایه بندگی که به آن چوب حراج زده اند. پس همان بهتر که با سربلندی زندگی کنی اما در خیابانها سر به زیر باشی. هیچ ضابطه و قانونی نیست. هیچ محدودیتی وجود ندارد. همه با سرعت تمام در جاده بی خیالی و راحت طلبی در حرکتند. پس واقعا همان بهتر که نبینی این فروش آنلاین انسانیت را

اما چیزهایی هست که حتی اگر سرت پایین باشد بوی تعفنش تو را به خود می آورد.چیزی شبیه همین دودی که بی خبر حَلقَت را پر میکند، خُلقَت را تنگ می کند. و ان بوی تعفن نفس است. بوی تعفن نفوسی که قدرت طلبی کورشان کرده.آری  همان نفسی را میگویم که کسی را وادار می کند تا روبروی ولی بایستد. استوانه باشی یا مکعب مستطیل فرقی نمیکند، زندان ساواک رفته باشی یا لندن مهم نیست.مهم این است که مقابل ولی ایستاده ای و این حتی بدتر از تنفس دمادم سرب است. چرا که با نفَس آلوده میشود زندگی کرد و به بهشت رفت اما با نفس آلوده حتی اگر حالا هم در بهشت(شداد) زندگی کنی سرانجامی جز دوزخ نخواهی داشت.

پس من به جای دعای باران، برای شهرم از خدا بصیرت طلب میکنم. بگذار آلودگی نفَس هایم بماند اما نفس آلوده از شهرم پاک شود.






::: پنج شنبه 89/9/18 ::: ساعت 11:27 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر