سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زندگی و درمان است [امام علی علیه السلام]
 

 

 

فرص الخیر( فرصتها مانند گذشتن ابرها میگذرند)

بسم رب الشهدا

زمزمه قلبم یا حسین است

مولای مهربان شب های سه شنبه؛ سلام

شب اربعین است و من دارم نسبتم را با ماجرای عاشورا و اندوه اربعین می سنجم. در عشقم به مولایم حسین شکی ندارم اما آیا من یار خوبی برای حسین بوده ام؟ اسم حسین را که می آورم رایحه خوش یاسی در گلویم جان میگیرد اما آیا در عملم و قدمم و فعلم و نیتم چیزی هست که در دنیا عطر این یاس را پراکنده کند؟ برای جواب به این سوال محکی بهتر از وجود نازنین بانویم زینب نمیشناسم اما چه سخت می بازم امتحان را وقتی نام ایشان را می آورم

مگر همین بانویم نوبد که در ماجرای کربلا در خدمت دو امام زمان خود بود؟ مگر همین بانویم نبود که داغ فرزند و برادر و برادر زاده دید؟ مگر همین بانویم نبود که امانت سه ساله برادر را در زمین نامهربان خرابه شام جا گذاشت؟ مگر همین بانویم نبود که در برابر فاسق ترین و پست ترین مردان زمانه خود زنانه ایستاد؟ مگر همین زینب نبود که سیلی خورد و بی معجر شد؟ مگر همین زینب نبود که بادیدن سر بردارش سر بر کجاوه کوبید؟ پس مولای من شما بگو که این " ما رایت الا جمیلا" را چگونه توصیف کنم؟

مگر من نیستم همان کسی که تا اندوهی میبیند و رنجی میکشد دلتنگ میشود و خسته؟ مگر من همان نیستم که گاهی مایوس می شوم؟ مگر من همان نیستم که گاهی شاه کلید توکل را گم می کنم؟مگر من همان نیستم که.....

اصلا میدانی چیست مولای محبوبم؟

گمان کنم که باید چشم بر کاروان محزون عاشوراییان در اربعین ببندم تا باورم شود که:

این ماجرا همیشه و همیشه و همیشه تکرار می شود و من یک زائرم از کشتن نفس به جای قربانی کردن در مکه تا رساندن پیام مظلمیت امام زمانم به عالمی که چشم بر حقیقت بسته است. من برای معیت تو باید زینب باشم و جز زیبایی نبینم. پس باید زیبا شوم و این باگناه و کجی و زشتی مقدور نیست. من برای معیت تو باید مرگ را همچون رفیقی رقیب خود بدانم.من برای معیت تو بای خلیفة الله شوم. من برای معیت تو باید باور کنم:

کاروان میرود و میرود آهسته به راه

مقصدش سوی خداست

همه از سوی خدا آمده ایم

باز هم رهسپر کوی خداییم همه






::: سه شنبه 89/11/5 ::: ساعت 11:5 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

بسم رب الشهدا

لطفا برای دیدن سهمتان در ختم قران به اینجــــــــــــــــــــــــــــــــــــا رجوع کنید

اربعین شاید تنها و تنها به یک علت خوشایند باشد. شاید دیدن مزار مولایم حسین(ع) کابوس های بچگکان یتیم کربلا را تسکین دهد.

بنفسی انتِ یا زینب

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
حزین لاهیجی اصفهانی

التماس دعا






::: سه شنبه 89/11/5 ::: ساعت 8:16 صبح :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

لبخند مومن تبسم است

بسم رب الشهدا

همه همیشه از دلتنگی غروب آدینه گفته اند. اما گاهی غروب شنبه ها آن چنان دلگیرت می کند که میخواهی در گوشه ای سر بر زانو بگذاری و بر مصیبتی که بر جوانی ات در فراق یار می رود گریه کنی. غروب شنبه یعنی تا قرار آمدن همیشگی شش روز طولانی دیگر راه در پیش است و دیگر بر تو ثابت شده که این جمعه ای هم که ختم به مختار شده زمینه وصال تو و مولا یت را فراهم نکرده است. می خواهی ساکن شوی و بر درد خود اشک بریزی.

اما اصولا تشیع تو را برای انفعال تربیت نکرده. پس وقتی مولایت در پس پرده غیبت است چشم بر جمال منیر مردی می گشایی که جان ایران است و دلبر و دلدار.یک نظر به حُسن چهره او کافی است تا غم های عالم فراموشت شود و اشک شوق از گونه هایت جاری. یک مراجعه کوچک به دلت کافی است تا همه تعلقات قلبت کنار رود و در صدر همه داشته های قلبی ات نام ریبای او را بخوانی و هزاران بار تکرارش کنی. درست مثل معصومیت خاطرات به جا مانده از کودکی که هر دم یادآوری اش تازه می کند تو را. دوست داری که از او بگویی، دوست داری دلت را پس از خدا دربست به او بسپاری و دوست داری در هر کجا و با هر زبان از خوبی های سخن بگویی و من هم اصلا برای این پشت این صفحه کلید نشسته ام که مدح مولا و رهبر و امامم را بگویم.

اما قلم من خرد است و ناتوان. از پس این مهم بر نمی آید. من چگونه می توانم مدح مردی را بگویم که دوست و دشمن اذعان به بزرگی او دارد. من چگونه می توانم از مردی بگویم که از همین ایران خودمان تا دورترین کشور آفریقایی و شرقی ترین کشور آسیایی یا اصلا در قلب سرزمینهای غرب وحشی و شرق کمونیستی هر جا قلب آزاده ای وجود دارد به عشق او می تپد. من چه میتوانم بگویم از خصال نیکوی رهبری که سید و مولای تمامی حق طلبان دنیاست. من چگونه بگویم از مردی که حزب الله لبنان و مقاومت مردانه فلسطین برای پیروزی چشم به دعا و عنایت و تدبیر او دوخته اند. من چگونه میتوانم از مردی بگویم که حتی در نگاه سیاستمدار شرقی سرزمین همسایه از وی عطر خوش مسیح به مشام می رسد

آری! به کوری چشم آنها که جز سیاهی هیچ نمیبینند رهبر من اهل مطالعه و مداقه و بحث است. به کوری چشم آنها که مردمی بودن را دوست ندارند رهبر من اهل هم نشینی و صحبت با ما جوانهاست. دل جوان رهبر من بیش از شهرت و محبوبیت دو روز دنیا با نشست و برخاست بی سر و صدا با خانواده های شهداست که شاد میشود و تو برای اثبات این موضوع مراجعه کن به قلب پاک مادران شهدای این خاک و ببین کدام یک است که سودای دیدار روی ماه او را  در دل ندارد. آری به کوری چشم آنها که نمی توانند ببینند رهبر من اهل علم و شعر و ادب است. در اقتصاد و سیاست و فرهنگ صاحب نظر است و تو اگر فرمایشات و توضیحات او را در این 21 سال در هر موضوعی جمع کنی نقشه راهی را می یابی که هدفش جز جامعه آرمانی مهدوی چیز دیگری نیست. آری به کوری چشم دنیا طلبان سید علی رو حی فداه دارد ما را برای خلیفة الله شدن پرورش می دهد

آری رهبر ما نظیر ندارد و تمام عالم را که بگردی مانند او پیدا نخواهی کرد. پس اگر با دیدن چهره زیبایش قلبت نمی لرزد و صدای دلنشینش اشکت را جاری نمیکند به قلبت رجوع کن و ببین چه کرده ای که از این فیض عظیم محرومت کرده اند و گمان نبر که این حرف های من حق را ادا می کند و گمان نبر که من از مدح مولا گفتن در پی کسب چیزی هستم. مثَل من مثَل همان پیرزیی است که با آوردن مشتی کلاف میخواهد اسم خود را در فهرست خریداران یوسف ثبت کند. اصلا میدانی چیست این چند خط تنها برای تسکین این قلب پر از عشق من است وگرنه مولا و رهبر و امامم به این چند کلمه مدح من هیچ احتیاجی ندارد. این تنها و تنها منم که محتاج به گفتنم.  اصلا بگذار ختم کلام من باشد همان مطلع کلامم که سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است.

بگذار دعای آخرم این باشد:

خداوندا از عمر من کم کن و به عمر ارزشمند مولا و رهبر و امام بیفزا

اللهم احفظ سیدنا و قائدنا و مولانا سید علی الحسینی الخامنه ای

 

 






::: شنبه 89/11/2 ::: ساعت 8:39 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

بسم رب الشهدا

مولای مهربان شب های سه شنبه سلام

به گمانم خدا می خواست که ما عاشق باشیم حســـــــــــــــــــــــــــــــین را آفرید. خدا میخواست آزاده باشیم عــــــــــــــــــــــــباس را آفرید و می خواست صبوری کنیم زیـــــــــــــــنب را و چون از هجوم این همه حجم عشق بر وجود نازپرورد ما آگاه بود، برای اینکه تنها نباشیم، تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو را آفرید

باور دارم که هر چه سختی به من میرسد از عدم توکل است و فراموش کردن وجود نازنین تو.

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

اصلا تقصیر خودمان است.آنقدر از نبودنت گفتیم و فیض ِبودنت را فراموش کردیم که حالا بودن و حیات این شکوفه های بهاری را بیشتر باور میکنیم تا حضور تو را. هر چند که اکنون ما در زمستان باشد و دیر زمانی از پایان زندگی آنها گذشته باشد. برای ما همین که عکسی از این شکوفه ها ثبت شده حجت را تمام می کند که زمانی موجود بوده. نمیدانم چه سری دارد که به راحتی یادمان میرود که تو اکنون هستی همیشه بوده ای و باز هم خواهی بود .

مولا من

این روزهایم دارد با غمی می گذرد که عاقبت خردم خواهد کرد. امشب که آمدم  و مهمان تو شدم به رسم عهد چهل شبی تازه یادم افتاد که پروردگار یگانه هستی همان طور که مرا در هستی پرورش میدهد سایه تو را بر سرم مستدام کرده. حالا باید یادم بیفتد که بودن تو یعنی غـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمی نیست. حالا باید یادم بیفتد که بودن تو یعنی انــــــــــــــــــــــــــــدوهی نیست. دارم صدای خرد شدن استخوان هایم را می شنوم اما این بار این هجوم سنگین نسیان است که بر من آوار شده و نه غم دنیایی تنها که تا رسیدن اجلم مهمانش هستم

 یادم می افتد به این بیت:

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

و من امشب معنای جدیدی یافتم از این سخنی که از دل بر آمده/ حیف من هستم که با وجود تو هنوز غم دارم نه دنیایی مه مشحون عطر وجود توست.

مولای مهربان شب های سه شنبه

دستم را بگیر که دنیا بس تاریک است و راه های هدایت نا پیدا؛ و مگر نگفتی که ستاره ما زمینیانی و مایه امنیت ما.پس ای ستاره وعده داده شده از گوشه ای برون آی که راه مقصودم گم شده





  • کلمات کلیدی :

  • ::: سه شنبه 89/10/28 ::: ساعت 9:52 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر

    بسم رب الشهدا

    سلام به همه

    لطفا برای دیدن سهمتان در تلاوت قرآن به اینجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا سر بزنید

    خیلی خیلی خیلی التماس دعا





  • کلمات کلیدی : ختم قرآن روضه مجازی

  • ::: سه شنبه 89/10/28 ::: ساعت 1:10 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر

    بسم رب الشهدا

    خدا کند قبلت که میشکند خدا پشت و پناهت باشد.

     به قول تاگور شاعر پر آوازه هندی:

    خدایا

    آن ها که همه چیز دارند مگر تو را به سخره می گیرند

    آن ها را که هیچ ندارند مگر تو را

    قدمت در راه خدا محکم و قلمت برای خدا مستحکمگل تقدیم شما

    تا بوده همین بوده عزیز دل/ صلحا همیشه قربانی زیاده خواهی دنیاطلبان شده اند. دل قوی دار که خدا بر جای حق نشسته. خوش به حال تو که در پیشگاه خدا سربلندی/ دعا یادت نرود که محتاج دعای تو هستم

    برای آنها که طلب اسم میکنند:

    تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی

    گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

    باور دارم که این پیغام سروش ما صدا ندارد/ بلکه همچون نوری نامرئی در قلبهای ما در جریان است/ پس نیازی به گفتن اسم نمیبینم

    ====================

    این صرفا یک هدیه است برای آنکس که عمیقا دوستش دارم





  • کلمات کلیدی : فقط برای خودت

  • ::: یکشنبه 89/10/26 ::: ساعت 3:35 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر

    بسم رب الشهدا

    مدتی هست که ذهنم به شدت درگیر شده و همین فرصت نوشتن را از من گرفته است از طرف دیگر به تازگی کلید یک دفترچه یادداشت قدمی را پیدا کرده ام. با خواندن نوشته های این دفترچه یاد گذشته ب شدت برایم زنده شد. درست مثل یک فیلم قدیمی که بعد از مدتها داخل دستگاه میگذاری و دوباره تماشا میکنی. این متنی که برای شما می گذارم قسمت اول یک سه گانه قدیمی هست با عنوان" پیدایش"

    اگر دوستش داشتید دو قسمت بعد را هم قرار خواهم داد. تذکر لازم اینکه سعی می کنم ویرایشی نکنم متن را و حالت محاوره ای آن را حفظ کنم. به علاوه اینکه اغلب خیلی ساده اند. امیدوارم در پایان حس نکنید که وقتتان تلف شده

    پیدایش

    الان مدتی است که به اندازه قبل سخت گیر نیستم، خیلی چیزها که پیش از این آزارم می داد، حالا مثل بازیچه ای است که در دستان ماهر و مهربان کودک وجودم به بازی گرفته می شود. دیگر برایم مهم نیست که بقیه چی میگن و یا چه می کنند دوست دارم گوش به نوای دلم بسپرم و اونقدر در امتداد جاده زندگی پیش برم تا به انتهای مه آلود آن برسم. دلم میخواهد تمام صداهای زیبا و همه نجواهای عاشقان ای را که از قدیم در فضا شناور بودند بشنوم. دوست دارم طعم همه عشق هایی را که در جهانِ پیش از من جریان داشتند بچشم. دلم میخواهد تمام جامهای عاشقی را خالی کنم و بدون واهمه همه مائده های روحی عشق را به یکباره ببلعم. اینکه چگونه نمیدانم اما دلم میخواهد تنها یک چیز در لحظه لحظه این رویاها همراهم باشد و آن هم یاد شیرین و مهربان توست. 

    میدانم که اگر تو را از یاد ببرم تو فراموشم نمیکنی. پس قول بده این بار که یواشکی سرم را از دیوار دلم بلند می کنم تا نگاهی به داخلش بیندازم خودت در را به رویم باز کنی تا بتوانم ببینمت. همان طور که هستی نه آن شکلی که من میخواهم باشی.

    قول بده این بار که خواستم اسمت را به زبان بیاورم خودت تک تک سلول های بدنم را برای فریاد زدن نام مبارکت قوت دهی. می دانم که تو خوب میدانی دوستت دارم! حتی اگر آن قدر مشغول بازی با دنیا باشم که فراموش کنم به آن اعتراف کنم و مطمئنم که تو هم مرا دوست داری و می شناسمت که چه مهربانی. پس به خاطر همه خوبی هایی که در دنیا هست به من رحم کن

    الهی برحمتک یا ارحم الرحمین






    ::: جمعه 89/10/24 ::: ساعت 6:52 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر
    <      1   2   3   4   5   >>   >