سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند متعال، مؤمنِ دانایِ ژرف اندیشِ پارسایِ فروتنِ آزرمگینِ دانشورِ خوش خویِ میانه روِ با انصاف رادوست دارد . [امام علی علیه السلام]
 

 

 

فرص الخیر( فرصتها مانند گذشتن ابرها میگذرند)

بسم رب الشهدا
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود،بدیدم و مشتاقتر شدم
من حالا از قبل دلتنگ ترم


هر کس که حتی یک بار هم مهمان امام رئوف شده باشه، حس و حال الان من رو خیلی خوب میفهمه. حس کسی رو دارم که از خونه به جای غریبه ای تبعید شده. اصلا انگار فقط همون سه روزی که ساکنِ سکون حرم بودم زندگی کردم.انگار حیات در اونجا معنای واقعی خودش رو پیدا میکنه.
به نظرم همه لذت زیارت و رفتن به حرم در اینه که خودت رو توی این بارگاه مقدس رها کنی و اجازه بدی که پاهات تو رو با خودشون به هرجا که میخوان ببرن. اجازه بدی صاحبخونه خودش تو رو به جایی که میخواد دعوت کنه.  لذتش در اینه که وقتت رو وقف زیارت کنی . بی دغدغه زندگی و حواشی  اون  فقط به بودن و نفس کشیدن فکر کنی
 هر لحطه فقط به این فکر میکردم که ای کاش میشد برای ساعتها توی همه رواقها و صحن ها قدم بزنی و قدم بزنی و قدم بزنی.ای کاش کسی نگرانت نمیشد تا ساعتها و ساعتها و ساعتها یه گوشه بشینی و بی توجه به گرسنگی و تشنگی آرامش و خلوت حرم رو در خودت ذخیره کنی.  به این فکر میکردم که ای کاش مجالی بود برای کبوتر شدن و دور امام گشتن.ای کاش میشد همانجا برای همیشه آرام بگیری.........و من به خاطر همه این حرفها دوست دارم که تنها به زیارت بروم.به نظرم تنهایی به ملاقات امام رئوف رفتن مزه دیگری دارد........ البته این نوعی از خودخواهی است اما از لطف و مهربانی صاحبخانه همین بس که در همین چند روز، چندین هدیه عجیب به من دادند که هرچه فکر میکنم میان خودم ،لیاقتم و مِهر امام نسبتی نمیبینم. .
بگذارید این را هم بگویم برایتان : در زندگی گاهی لحظه هایی هست که تو گمان میکنی هستند برای اینکه تو باشی و این حس من بود در سحر گاهی که نزدیکیهای طلوع آفتاب دعوت شدم به شنیدن نوای نقاره خانه. قبلا چنین تجربه ای نداشتم و حسی که به من دست داد قابل توصیف نیست همه وجودم گوش شده بود برای گوش دادن و نه صرفا شنیدن. الان فکر میکنم که اگر مولا زبان مشترکی داشته باشد برای صحبت با این همه زائر ،همین صدای دلنشین نقاره خانه است. زبانی که شیوا و فصیح است.زبانی که زیبا و همه فهم است و زبانی که عطر معجزه در خود دارد.اغراق نیست اگر بگویم مدهوش شده بودم.توان حرکت نداشتم. از کودکی این صدا برایم مقارن معجزه شفاست و  طلوع هنگامه شفای هستی است و چه معجزه ای بالاتر از اینکه آفتاب عالم تاب آمده بود که به قطب عالم امکان سلام و عرض ادب کند؟  چه شگفتی از این فراتر که خورشید آمده بود که به خورشید دهم اهل البیت بگوید: صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا
بدون اغراق میگویم که  جای همه شما در صحن و سرای معطر آقا خالی بود. اغلب کارم این بود که میرفتم صحن انقلاب. مینشستم روبروی پنجره فولاد.غرق میشدم در لحظه ها...پشت سرم سقاخانه  بود و قبل از هر کاری به یاد مولایم حسین مینوشیدم از آب خنک و گواراییش و فکر میکردم  چه زیباست که وقتی سقاخانه را میبینی یاد سقا بیفتی. و  نمیدانم چه سری بود که چند باری بر لبم آمد سلام بر رقیه بنت الحسین..... 
 هر چیزی آخری دارد و سفر من هم از این قاعده مستثنی نبود. شب پیش از حرکت رفتیم برای خداحافظی که نه! برای سلام آخر. فرصت نبود که وارد رواقها بشم و فقط در همون صحن جامع گشتی زدم. حرفهای آخر و دلتنگی سنگینی که از حالا بر قلبم بود......... هر طور بود دل کندم و قصد خارج شدن کردم. اما مگر میشد؟ هر چند قدم که میرفتم برمیگشتم و به گنبد زیبای حرم نگاه میکردم. دوباره همان حس سر صبح در من زنده شد.....
صبح زود به امید اینکه توفیق یه زیارت درست و حسابی ضریح مطهر بهمون دست بده رفتیم تو. اما جمعیت خیلی زیاد بود و البته گاهی زوار دوست داشتنی امام رضا از یک گردان زرهی هم خطرناکتر میشوند و مجالی برای زیارت که هیچ برای زندگی  هم به تو نمیدهند....این شد که از دور چشم دوختم به ضریح و اگر حضور صاحبخانه را درک کرده باشی نیازی به لمس ضریح در خود نمیبینی. نمیشد زیاد در راه ایستاد پس حرکت کردیم و من دائم سر می گرداندم تا ضریح را ببینم و به این فکر میکردم که کی و چطور دوباره چشمم به دیدن این جلوه جمال آقا روشن می شود........ اینجا بود که یاد مادران شهدا افتادم............به آن وقتی فکر کردم که فرزندشان را ، پاره جگرشان را مهیای رفتن  به نبردی میکردند که شاید برگشتی نداشت. تصورشان میکردم که با نگاهی عاشقانه قد و بالای او را نظاره میکنند و از خود سوال می کنند آیا مجال دیگری برای تماشای این جلوه حسن خدا خواهند داشت؟  همان موقع یادم افتاد به آن پدری که عاشقترین بود و عاشقترین ماند.یادم افتاد به آن نگاه پدرانه ای که موقع رفتن به بچه ها میکرد. در کنار ضریح آقا یادم افتاد به آن قلب شجاعی که از عزیزش دل کند. یادم افتاد به همه زنانی که به جای اینکه بار پرواز عزیزانشان باشند بال پروازشان شدند........
و چه سعادتی بالاتر از اینکه در اخر، زیارتم معطر شد به حضور شهدا و حالا اینجا را معطر میکنم به عطر صلوات برای شهدا

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
============================================
پ. ن: متن رو که بخونید احتمالا متوجه جهش های زمانی و دستوری در اون میشید اما حتما یادتون هست که عادت به ویرایش دلنوشتهام ندارم.شما هم به دیده عاشقی بخونید این حس و حال نامه رو
انشالله که به زودی قسمت همه بشه
التماس دعا




  • کلمات کلیدی :

  • ::: چهارشنبه 89/8/5 ::: ساعت 9:0 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر