سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستمکار را سه نشان است : بر آنکه برتر از اوست ستم کند به نافرمانى ، و بر آن که فروتر از اوست به چیرگى و آزار رسانى ، و ستمکاران را یارى کند و پشتیبانى . [نهج البلاغه]
 

 

 

فرص الخیر( فرصتها مانند گذشتن ابرها میگذرند)

بسم رب الشهدا

رضا مثل همیشه در خیالاتش سیر می کرد و راه میرفت؛ سرش پایین بود. آن قدر این راه را رفته بود و آمده بود که احتیاجی به دیدن نداشت. مقصدش همان بوستان خلوت نزدیک خانه بود. همان جایی که پناه و تسکین تنهایی هاش به شمار میرفت.وارد شد همان گوشه خلوت همیشگی نشست. هندزفری را به گوشی وصل کرد و در گوشش گذاشت. فایلهای مختلف صوتی را رد کرد تا رسید به روضه ها. دکمه شروع را زد و غرق عشق بازی شد

بار اولش نبود که به این بوستان می آمد. خلوت بود و مخصوص اهالی محل. غریبه ای به اینجا نمی آمد. هم محل ها هم او را شناخته بودند. نور ایمانی که از وجودش می تراوید همه را شیفته اش کرده بود. هفته ای چند بار جوانی را میدیدند که نور مجسم بود. می آمد گوشه ای می نشست و به چیزی گوش میکرد. همگی موقع قدم زدن در بوستان به او که میرسند انگار که وارد زیارت خانه ای شده باشند عوض می شدند. سرها پایین می افتاد و صدا ها خاموش می شد. هیچ کس را یارای به هم زدن خلوت این جوان نبود. هیچ کس حتی به فکرش هم نمیرسید که از او سوالی بکند. میگذاشتند تا در این عشق مقدس غرق شود. برایش چه قصه ها که نساخته بودند. همه می خواستند بدانند آن شاهدخت خوشبخت کیست که این چنین دلبری کرده؟اما امروز حکایت دیگری بود. امروز ار آرامش همیشگی او خبری نبود. لی قراری اش را همه فهمیده بودند

حالش امروز تعریفی نداشت.دلش از نامردی دوستی شکسته بود. در این چند ماه از اغیار بی مهری زیاد دیده بود. ماجراهای سیاسی این روزها بسیار آزارش داده بود.اما حکایت امروزش چیز دیگری بود. قلب بی قرارش طلب روضه میکرد. برای همین راهی خلوت همیشگی شده بود. فهمیده بود که دیگران متوجه قرار همیشگی اش شده اند اما برایش مهم نبود.همین که مزاحمش نمیشدند کافی بود که هر وقت خسته میشد و کم می آورد راهی بوستان شود.

روضه خوان در گوشش می خواند و می خواند. کلمات همچون خنجری قلبش را میشکافت. قرار نشستن نداشت؛ ایستاد؛ باز هم آرام نشد.چند قدم به راست رفت و چند قدم به چپ. بی فایده بود. جانش فریادی را طلب میکرد. کلمات روضه را منقطع می شنید. عَلَم.......خیمه........غارت.............زینب/زینب/زینب/زینب.........شرم؛ شرمِ نبودن؛ شرمِ تنهایی بانو وجودش را پر کرد میخواست فریاد بزند؛ می خواست پریبان چاک کند. میخواست بی توجه اطراف بر سر و صورت بکوبد که صدای بلند خنده دخترکی او را به خود آورد. سر بلند کرد. عروسکی دید که خود را آراسته بود. با تلفن همراهش صحبت می کرد و میرفت. غریبه بود و برای همین بیشتر در معرض توجه. پسرهای معلوم الحال محل از حالا مشغول ...........بودند.حتی شرم میکرد در ذهنش اسمی بر رذالت آنها بگذارد. سرش را پایین انداخت. نفهمید چه شد که خنده های آزارنده دخترک تبدیل به فریادهای اعتراض شد.سر که بلند کرد دید که جمع پسرها از خلوتی پارک استفاده کرده اند و دخترک را احاطه؛ مشغول  همان شوخی های همیشگی. صدای فریاد دختر هم در ذهنش تصنعی بیش نبود. اصلا خود را آراسته بود که به چشم بیاید. اما غیرتش تاب نیاورد.......کلمات روضه در ذهنش تکرار شد.خیمه.............زینب............زینب...........زینب

بلند شد و با شتاب و تحکم به سمت شان رفت. بارها این طرز راه رفتن ترس را در دل......کاشته بود.اما این بار این ها جری شده بودند و البته حال نزار او هم آنها را جری تر میکرد. دخترک کنار رفت و به تماشا ایستاد. سه نفری به سرش ریختند و حتی نگذاشتند که دهان باز کند؛ اجازه ندادند که سخنی بگوید. برق چاقو را دید و سوزش قلبش را حس کرد. دیگر چیزی نفهمید. دیگر چیزی نفهمید. به زمین افتاد.خون سرخش زمین را رنگین کرد. پسرها از ترس فرار کردند و دخترک هم به دنبالشان.هنوز شماره ای نگرفته بود پس نباید رهایشان میکرد!

مردم جمع شدند. یکی به اورژانس زنگ زد. زن ها بی صدا گریه می کردند و مردها سر تکان میدادند. کسی نمیدانست چه باید بکند. همه با دستپاچگی منتظر آمبولانس بودند. در این بین جوانکی به سمتش رفت. گوشی هندز فری را که حالا کنار بدن پرخون رضا روی زمین افتاده بود برداشت و گوش داد. بالاخره می فهمید این نوای عاشقانه چیست؟ همان نوایی که چشمان این غریبه خاموش را مثل دو ستاره پر نور میکرد. نوا شروع به خواندن کرد:

عباااس ای گل عالم پسند من..........عباااااس ای سوار قد بلند من

بلند شد. غرق بهت.باور نمیکرد که هنوز هم چنین عشقی ممکن باشد. دعا کرد که غریبه زنده بماند چون عالم به وجود کسانی مثل او احتیاج داشت. اما درکش از این فراتر نرفت. صدای امبولانس جوانک را به خود آورد. هندز فری را رو زمین گذاشت و رفت. مردم هم کم کم متفرق شدند. آخرین صحنه که دیدند پزشکان اورژانس بودند که با تاسف سر تکان میدادند.............

=====================

پ.ن: سلام به همه/  عزاداری ها قبول/ادعایی در نوشتن ندارم. این کلمات در ذهنم بودند و مرا به نوشتن فرمان دادند. اگر با این نوشته پر نقص وققتان را گرفتم به بزرگی خود ببخشید






::: چهارشنبه 89/9/24 ::: ساعت 7:8 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

بسم رب الشهدا

مولای مهربان شب های سه شنبه

شب تاسوعاست.پای واژه هایم می لنگد. حرفی نه به زبانم می آید نه به قلمم. تنها یک سوال در ذهنم هست.

همیشه عباس را به شرمندگی تشنه ماندن بچه ها می شناسم.اما آقای من راستش را بگو عباس شرمنده بود یا شما شرمنده عطش بشریت؟ چه اینکه آل الله اگر تشنه هم باشند عطش معرفت ندارند. تشنه هم باشند و با لب تنشه هم که به دیدار یار بشتابند، در آغوش رسول خدا خواهند غنود؛ اما ما با این بند های تعلق که برای خود ساخته ایم سرایی به جز هم نشینی با این نفس اماره نخواهیم داشت.

مولا راست بگو! تو غریب تری یا عباس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مولا بیا که بصیرت کمیاب است. برای تسکین تشنگی برای رفع عطش ظهور کن

====================

توجه      توجه

حسین قدیانی به علت عدم دسترسی به اینترنت خواستار درج دو نکته شد: 


1. هر ده دقیقه یک پیامک به دست من می رسد که حاوی نام وبلاگ های فیلتر شده توسط قوه قضاییه است.

2. امام خمینی (ره) جمله معروفی دارند که می فرمایند: "بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود." این جمله خطاب به آمریکا، اسرائیل، استکبار و منافقین است نه قوه قضاییه!!!!!!!!!!!!!!!! 





::: سه شنبه 89/9/23 ::: ساعت 11:29 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

بسم رب الشهدا

سلام علیکم جمیعا

لطفا برای دیدن سهم تلاوت قرآن به اینجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا سر بزنید.






::: سه شنبه 89/9/23 ::: ساعت 10:15 صبح :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

توجه توجه

 طومار اعتراض به فیلتر قطعه 26 و احضار حسین قدیانی به دادسرا فیلتر شد.منتظر آدرس جدید باشید.راه انداختن وبلاگ جدید کار چند دقیقه است.فیلتر از بعضی ها و وبلاگ جدید از ما.بسم الله

آخرین خبر اینکه ساخته شد

http://ghadiany9dey.mihanblog.com/

بسم رب الشهدا

این یک دردنامه است.مقصدش مهم نیست که کلمات زنده اند و راه خود را می یابند. این یک دردنامه است گوینده اش مهم نیست که حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل خواهد نشست . این یک دردنامه است مقصد و گوینده اش مهم است.چرا که من یک حزب اللهی ام. من سرباز جوان عرصه سایبر هستم که حاضرم جان ناقابلم را فدای یک لبخند رهبرم کنم. من از قماش خارج نشینان نیستم. من شعارهای اصیل انقلاب را فراموش نکرده ام . من بی وضو نمی نویسم چون نوشتنم رنگی از خدا دارد و من با نوشتن خدا را عبادت میکنم که عبادت یعنی هر حرکتی که صبغه الهی داشته باشد.این یک دردنامه است خطاب به آن گوشهایی که قرار است شنوای درد من باشند. این یک دردنامه است از رنجی که بر جوانی من میرود. اصلا بگذارید اینطور بگویم

بهمن ماه 1388 بود و من خسته از غبار فتنه به کمک دوستی به قطعه ای از بهشت راهنمایی شدم. یعنی قطعه 26؛ یعنی همانجایی که با خون باید در آن نوشت. من در این بهشت مجسم خدا آموختم چگونه بودن را، تجربه کردم سربلند بودن را، مرور کردم آموختن را، من در این بهشت مجازی فهمیدم لذت تولد دوباره را. و این تجربه مکرر من بود در سر زدن به خانه ای که متبرک به خون پاک شهدا بود و معطر به عطر خوش ولایت.کم کم از طریق همین خانه مقدس، دوستانی پیدا کردم و علقه های محبتی شکل گرفت. ما همگی در کنار هم فقط و فقط برای اعتلای کلمه الله و برای دفاع از ولایت تلاش می کردیم. دل خوش بودیم به جهاد مجازی. چشم هایمان روشن بود به سربازی امام خامنه ای روحی فداه.

 اما از دیروز همه چیز تغییر کرد. از دیروز ما از پیکره اجتماعی که جزئی از آن بودم جدا شدیم. از دیروز فهمیدیم که عکس شهدا عمل کردن خیلی هم پیچیده نیست. اتفاقا خیلی هم ساده ست. به سادگی اعتراض به درج یک نامه صمیمانه از یک فرزند بزرگوار شهید، به سادگی زیر پا گذاشتن حق طبیعی سربازن سایبری برای نقد منصفانه. بله ما فهمیدیم که عکس شهدا عمل کردن خیلی ساده ست. به سادگی فیلتر شدن سایتی که جز از ولایت امام و شهدا و آقا و برائت از دشمنان اسلام و انقلاب در آن از چیز دیگری سخن نمی رفت. بله شک نکنید عکس شهدا عمل کردن خیلی ساده ست. به اندازه یک لحظه چشم بستن بر حقیقت. به اندازه یک نفَس.همان یک نفَسی که فاصله میان شک تا یقین است

این پایان ماجرا نبود. امروز تعدادی از سایتها و وبلاگ ها که به نحوی درگیر حمایت از قطعه 26 و اعتراض به رفتار غلط قوه قضا بودند فیلتر شدند. هر چند دقیقه خبر فیلتر شدن یک سایت یا وبلاگ را می شنیدم و حسرت میخوردم. حسرت میخوردم برای بهایی که پرداخت شد. دلم میگرفت از دلتنگی بچه های شهدا. چشمانم می سوخت از دود آتشی که نبود بصیرت بر می افروزد. نمیدانم که اگر بچه های حزب الله به عنوان یاران صَدیق انقلاب اسلامی حق نقد منصفانه نداشته باشند چه کسی می خواهد نقد کند؟ رسانه های معاند؟ وبلاگهای آن ور آبی با این پس زمینه ای فکری مستهجن؟ نمیدانم

اما از یک چیز مطمئنم! آنچه ما را در فضای سایبر دور هم جمع کرده نه شور و حال صِرف جوانی و شهرت طلبی است نه جستجوی فضایی برای فریاد از سر بی دردی. ما در اینجا هم مثل همه لحظه های زندگی مان برای حفظ آرمان شهدا جمع شده ایم و خلاصه وصیت نامه های شهدا این می شود: حزب اللهی، حزب اللهی بمان. بیم نداریم از فیلتر شدن. نمیترسیم از طرد شدن. تا آخرین نفس ایستاده ایم. این خانه را ببندید روزنه دیگری برای نفس کشیدن پیدا میکنیم. ما به تحقق وعده الهی اعتقاد داریم.و وعده خدا چه نزدیک است

آینده از آن حزب الله است

 






::: دوشنبه 89/9/22 ::: ساعت 9:5 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

بسم رب الشهدا

سلام به همه

دیروز برای همه ما اهالی قطعه 26 روز عجیبی بود. این همه لینکی که زیر متن پیشین اضافه کردم ثابت می کند که ما در دفاع از حقانیت قطعه مقدس 26 بیشـــــــــــــــــــــــــــــماریم. امیدوارم که امروز شاهد پایان این وضعیت ناراحت کننده و بازگشت قطعه ای از بهشت به عرصه مجازی باشیم

قرار بر این بود که لینک همه متنهایی که در این مورد کار می شوند را به انتهای نامه آقای قدیانی اضافه کنیم. مشغله کاری اجازه نمیدهد که امروز هم به این کار بپردازم اما در اولین فرصت انجام وظیفه خواهم کرد

تنها علت گذاشتن ایت متن این هست که بگویم ما دست از عقاید خود بر نمیداریم و این را حق خود می دانیم که از درستی و حقانیت حرفهایی که در قطعه 26 مخاطب ان بوده ایم دفاع کنیم حتی اگر همیشه حضور در عرصه جهاد مجازی برایمان مقدور نباشد. همان طور که در عنوان هم گفتم:

تو سکوتم را به سکونم مگیر

به قید حیات هستم و خواهم بود در خدمت این خروش وبلاگی انشالله 






::: دوشنبه 89/9/22 ::: ساعت 8:33 صبح :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

بسم رب الشهدا

متن جدید داداش حسین:

حسین قدیانی


خوب یا بد و درست یا نادرستش را کار ندارم؛ می گویند آقایی به خانمش گفت اگر دیدی یک سوسک کنار دمپایی ایستاده مبادا جوگیر بشی و با لنگه دمپایی توی ملاجش بکوبی! بی محل از کنارش رد شو. این بی محلی از هزار ضربه دمپایی پلاستیک که توی ملاجش بزنی برایش دردناک تر است. نه بزن نه فحش بده. حالا اینو داشته باشید تا به بقیه قضایا برسیم.
¤ ¤ ¤
شکی نیست که تاکنون و با هر دلیلی دستگاه قضایی، برخوردی که مورد انتظار ملت است با سران فتنه نکرده، اما آنچه نظام مقدس جمهوری اسلامی به مصلحت با این فتنه گران کرده، چیزی از جنس همان بی اعتنایی است که در بالا آمد. این وسط از همه بیچاره تر مهندس است. ماههای پیش را به سکوت گذراند، تا آنجا که صدای خانم رهنورد هم درآمد و این برنده جایزه «سکس و فلسفه» مدعی شد؛ «چون شوهر من حال حتی یک مصاحبه ندارد، حاضرم رهبری جنبش سبز را برعهده بگیرم!» (تا این حد خنده در محرم اشکال ندارد!) و اما شنیده ایم این سوی و آن سوی که مهندس ناجور به مرض «ز- ذ» دچار است. شاید از همین روی بود که مهندس بعد از سکوت چند ماه پیش خود، دوباره خودی نشان داده و در طول یک ماه اخیر 2 بیانیه نوشته. یکی از یکی تندتر و این وسط از همه تلخ تر برای مهندس، واکنش سرد 2 گروه به بیانیه هایش است: گروه اول؛ کسانی که در روزهای اول بعد از انتخابات فریب دروغ و دغل این فتنه گر را خورده بودند و گروه دوم؛نظام است که هرچه مهندس تندتر بیانیه می دهد، انگار نه انگار! گویی مهندس این بیانیه ها را برای خودش می نویسد! و باز هم اما، نگارنده این سطور از باب دلسوزی برای این فتنه گر متوهم، واکنشی ولو مختصر به بیانیه اش نشان می دهم که بیش از این به امراض روحی- روانی دچار نگردد. به اعتقاد من مهمترین نکته بیانیه اخیر موسوی، اعتراف مهندس به بی کسی خود بود و اینکه حرف های مفتش هیچ خریداری ندارد. یعنی با عرض معذرت ایشان پذیرفته که دیگر جز مجانین آن سوی آب و غیر از آدم هایی در حد و اندازه اکبر گاف، برایش پهن بار نمی کنند. این «پهن» را از آن رو گفتم که پروردگار عالمیان، مدعیان بی عمل را «کمثل الحمار» خوانده. از جمله این مدعیان بی عمل، قطعا کسی است که ادعای خط امامی داشته باشد و در عین حال پالوده اش را با آمریکا و اسرائیل نوش جان کند. وانگهی؛ موسوی در آخرین بیانیه خود، رسما خط خود را از امام جدا کرده و ضمن پوزش از همه خوانندگان، امام را از سویی خطاکار و از دیگر سو معترف به خطای خود دانسته اند. این اما مهمترین نکته بیانیه اخیر مهندس نیست که به صورت خورشید نمی توان خاک پاشید. مهمترین نکته این بیانیه در این جمله آخرین بیانیه موسوی نهفته است؛ «خشم فرو خورده مردم بسیار خطرناک تر از فریادهای تظلم خواهی آنها خواهد بود.» اصلا مهم نیست، مهندس، بی اعتنایی مردم به خود را «خشم فرو خورده» و یا هر چیز دیگری نام نهاده باشد. نکته حیاتی و قابل اعتنا این است که مهندس پذیرفته، مردم دیگر حاضر نیستند برای فتنه گران متوهم تره خرد کنند. مهندس گرچه نوشت «خشم فرو خورده مردم» ما اما خواندیمش «بی اعتنایی اندک هواداران باقی مانده به مهندس.» چه خشمی چه کشکی چه پشمی چه جنبشی؟! خشمی اگر هست، که قطعا خشمی عاشورایی است، از دست سران فتنه هست. جنبش زنان مردنما چه دارد، که خشم داشته باشد؟!... و اما چرا مهندس به پذیرش این واقعیت رسیده است؟ طبیعی است؛ هر فتنه گری هرچقدر هم که متوهم باشد، عاقبت روزی دو ریالی اش خواهد افتاد. از 9 دی سال 88 تا امروز مهندس هر چه بیانیه داده با بی اعتنایی مطلق همگان حتی آنان که به او رای داده بودند، مواجه شد. 16آذر امسال از نمونه هایش. مهندس خودش را کشت، مگر از میان جنبش عزیز دانشجویی، طعمه ای برای فتنه صید کند اما 16آذر امسال، سخت عاشورایی بود و برای آخرین رهروان عمر سعد، سودی در پی نداشت. این بی اعتنایی ها قبول کنید که روی مخ مهندس دارد راه می رود. این است که مهندس را بیش از پیش عصبانی می کند و او را ناچار می کند چون دیوانگان رسما به سیم آخر بزند و آخرین بیانیه خود را در توهین به امام، اهانت به رهبری، حمایت مجدد از آشوبگران عاشورای سال گذشته و دعوت مجدد به آشوب بنویسد. (خیلی هم کسی به حرفش گوش می دهد!) من اصلا در این سطور بعدی، کاری به اجرای عدالت ندارم؛ از بیم آن که مبادا مهندس سر خود را به در و دیوار خانه بکوبد و به جای نقاشی، دست به کشیدن چیزهایی دیگر بزند، از دستگاه قضایی، خواهش می کنم، واکنشی ولو در حد یک تذکر به بیانیه مهندس نشان دهد و این بینوای بیچاره را مشعوف کند که؛ بعله، این همه لگد انداختیم، عاقبت یکی یک چیزی بارمان کرد! این مهندس کلا متوهم جالبی است. در بیانیه ماقبل آخرش (ببین مهندس! من دارم تحویلت می گیرم ها!) نظام ما را با فرعون مقایسه کرد. نظام فرعونی را اما به شکنجه های فرعونی اش می شناسند. لابد وقتی فلان فتنه گر از درون مثلا زندان، هنگام به روزرسانی سایت خود با سرعت پایین اینترنت مواجه می شود، از مصادیق شکنجه های فرعونی است. یا اینکه بعد از آن همه دروغ و آشوب و فتنه و نامه و بیانیه و تهمت، سران فتنه دارند راست راست راه می روند، این بی اعتنایی نظام به فتنه گران از مصادیق فرعونی گری است! من واقعا مانده ام؛ اگر نظام برآمده از خون 300 هزار شهید که در راس آن مولایی مقتدر و صبور و حکیم و علوی تبار، حکم به حکمت می دهد، فرعونی است، پس تا الان چرا سران فتنه، زنده مانده اند؟ آیا این همه سعه صدر را موسای کلیم الله داشت یا فرعون؟ و اصلا گیرم که ما فرعون! در آن صورت لابد معجزه این موسی های قلابی این بود که چون فلانی داماد بهمان جاست، پس اهالی یک جای دیگر به مهندس رای داده اند! موسی این پیامبر خوب خدا معجزه می کرد، اعجاز داشت اما دیگر اینقدر توانایی نداشت که از 4 نفر، پنجم شود! زبانش عبری بود اما «العربیه» را می دانست به چی برمی گردد! وانگهی، شما چگونه موسایی هستید که فراعنه عالم، یکی تان را اندیشمند فارین پالیسی می خواند و آن دیگری را گرم در آغوش تیتر یک روزنامه های صهیونیستی می فشارد؟ موسی یا فرعون و یا بنی اسرائیل، کدامیک گوساله سامری می پرستیدند؟ هم الان گوساله 3 ساله تلمود را چه کسانی و با نوشتن کدام بیانیه های اسرائیل پسند می پرستند؟ گوسفندی به نام سارکوزی را چه کسی می پرستد؟ حکومت فرعونی، دیکتاتوری، ضد آزادی و دانشجوستیز لندن از چه کسانی در فتنه اخیر حمایت کرد؟ کدام دانشمند فارین پالیسی حتی شعار انتخاباتی خود را از روی دست اوباما تقلب کرد؟ نه جناب مهندس! نظام ما حکومت فرعون نیست. حتی حکومت موسی هم نیست. نظام مقدس ما یعنی نظام جمهوری اسلامی ولایت عشق است و این ایالت عیش بود که برای امر فتنه از حلقوم مردم بدبخت آمریکا برید و به حساب شما پول ریخت. جمهوری اسلامی حکومت خدا بر مردم است و اگر جز این بود آیا باز شیاطین عالم و راس شان شیطان بزرگ این همه با ما دشمنی می کردند؟ جمهوری اسلامی یعنی دست لطف و رحمت خدا بر سر ما. خامنه ای رهبر ماست، چون دست خدا بر سر ماست. ما بابت این سلاله زهرا، از خدا ممنونیم و صبح و شب سر بر سجده داریم که رهبرمان روزگاری خمینی بود و هم الان آموزگارمان خامنه ای است. نظام ما حکومت نایب امام زمان است و شما هم ای سران فتنه! بروید دست خامنه ای را ببوسید. اگر نبود که هنوز مولایمان امر نکرده، الان 7 کفن پوسانده بودید. ما را نه بیم از کشتن است و نه هراس از کشته شدن. ما از نسل عباسیم. عباس قبل از آنکه به شهادت برسد، آنقدر از لشکر عمرسعد کشت که اگر نامردی عمود آهن بر سر مبارکش فرود نیاورده بود، به روایت همه مورخین، الان واقعه کربلا به گونه دیگری رقم خورده بود. چه می کرد عباس که خدا اراده کرده بود مولایش را برادرش را «شهید» ببیند. و چه کنیم ما که حریفمان آمریکا و اسرائیل است و شما در دستان شیاطین، چیزی بیش از عروسکان فتنه شب بازی نیستید.
¤ ¤ ¤
پایان دهم این نوشته را با چند نکته:
1- سران فتنه شک نکنند به تک تک اهانت هایی که کرده اند، به قطره قطره خونی که از ملت ریخته اند، تودهنی سخت و حیدری خواهند خورد. دستگاه قضای نظام مقدس ما که در راس آن دانشمندی جوان تکیه زده، به خوبی بر همه امور اشراف دارد.
2- جناب موسوی بداند؛ در 2 بیانیه اخیری که نوشت، هم به امام بزرگوار ما و هم به رهبر ما حرف هایی زدند که ما ناچاریم این را بگوییم؛ اگر دستگاه قضایی به وظیفه خود به درستی عمل نکند، پاسخ ما به سران فتنه پشیمان کننده خواهد بود. این بار قیامی چون 9 دی فقط به حضور و شعار ختم نخواهد شد.
3- و اما آن «ز- ذ» که نوشتم؛ «عشق سالاری» حکماً از زن سالاری و مردسالاری بهتر است اما اگر مرد آدمی، یکی مثل مهندس باشد، چه خوب که زن سالاری در آن خانه حاکم باشد. بدبختی اینجاست که خانم رهنورد هم در بهترین حالت، یکی است چون شیرین عبادی! متوجه منظورم که هستید؟!







  • کلمات کلیدی :

  • ::: یکشنبه 89/9/21 ::: ساعت 11:24 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر

    بسم رب الشهدا

    اتفاق عجیبی افتاده. در فضای سایبر تیشه زده اند به ریشه جنگ نرم. پیشانی جنگ نرم ما بچه ای سایبر را فیلتر کرده اند. انگار در آستانه عاشورای هر سال حقیقت باید قد بکشد و خودی نشان دهد؛ خرده نگیرید که این ماجرا چه ربطی به کربلا دارد، نپرسید که فیلتر شدن قطعه 26 چگونه تداعی گر عاشورا و محرم و کربلاست. آنها که چنین می گویند حقیقت عاشورا را نفهمیده اند.

    عاشورا یعنی جهاد برای اصلاح امور و عاشورا یعنی چفتن تمام و کمال حقیقت.یعنی شجاعت در راه خدا. یعنی ناسزا شنیدن و پا پس نکشیدن. و  این، یعنی کاری که مدتهاست" آقای حسین قدیانی" یعنی داداش حسین ما بچه بسیجی ها در فضای سایبر به ان مشغولند.

    همیشه شنیده ام که حسین (ع) تشنه لبیک بود نه تشنه آب. همیشه آرزو کرده ام که ای کاش بودم برای لبیک به مولایم حسین(ع). اما حالا این فضا به لبیک من محتاج است. حاشا که بسیجی میدان را خالی کند. سهم من چیزی بیشتر از این متن کوتاه نیست. اما بگذار من هم به زبان خودم از حقیقت بگویم

    آقایان مسئول که نمیدانم اسم ارگانتان چیست! چه شد که در میان این همه سایت مستهجن و این همه اباطیل وبلاگ های موجود تصمیم به فیلتر این قطعه بهشت گرفتید؟ یعنی حرف حق این همه سنگین است؟ یعنی حفظ حرمت عاشورای حسین این همه غیر قابل تحمل است؟ چرا تاب نمی آورید حرفهای حسین قدیانی را؟ مگر غیر از فرزندان ولایی شهدا کسی محق تر برای گفتن اشکالات و ایرادات هست؟ مگر به جز خون پاک شهدای انقلاب چیز دیگری می تواند حیات کشور را تضمین کند؟

     اما نه این دست شما نیست.این تکرار همیشه تاریخ است.این همان حقیقتی است که زمانی هم در عاشورای 61 هجری خود را نشان داد.غبار فتنه که بلند میشود صاحبان ثروت و مقام گمان میکند که کاری از پیش خواهند برد. هر چه میتواند می کنند تا به مطامع خود برسند اما خبر ندارند که خون حسین تا ابد روسیاهشان خواهد کرد

    شما هم تا میتوانید برای فیلتر کردن سایتها و وبلاگ های ارزشی ما تلاش کنید.اما بدانید هر پرچمی که به زمین بیفتد ده ها دست برای بلند کردن آن پایین خواهد رفت. بدانید که داداش حسین ما اهل سکوت نیست این در را بستید؟ خب ببندید از راه دیگری وارد خواهند شد و باز هم و باز هم و باز هم.......... البته تمام این حرف ها مربوط به زمانی است که شما این فیلترینگ را رفع نکرده باشید. .من شخصا ترجیح میدهم مسئولین امور را کسانی مدیرانی بی کفایت ببینم تا خواصی بی بصیرت

    اما خطاب به خواص بی بصیرت احتمالی! بترسید از خروش وبلاگی بچه های حزب الله. بترسید از زمانی که در هیچ خانه ای نباشد که اسمی از قطعه 26 برده نشود. بترسید از حقیقتی که نمایان می شود و منکرانش را روسیاه می کند






    ::: یکشنبه 89/9/21 ::: ساعت 11:16 صبح :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر
    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >