سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! من از تو خشنودی به قضایت، برکت مرگِ پس از زندگی، خوشی زندگی پس از مرگ، لذّت نگریستن به رخسارت، شوق دیدار و دیدنت بی تنگنایی زیانبار و یا فتنه ای گمراه کننده را خواستارم . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 

 

 

فرص الخیر( فرصتها مانند گذشتن ابرها میگذرند)

قوربانین اولوم عباس

نمی دانم حاج حسین شریعتمداری اجازه می دهد تا از تریبون «کیهان» این یادداشت را که کمی تا قسمتی حدیث نفس است، بنگارم یا نه. هرچه باداباد؛ می نویسمش، تا چه باشد نظر استاد. و حیف اگر من باب تواضع یا کرامت یا هرچه، حذف کند این شعر را... که گفت: «بی پیر نرو تو در خرابات، هرچند سکندر زمانی». القصه؛ این روزها نامه ای از من در وبلاگ «قطعه 26» که سخنی صریح و صمیمی اما کمی تا قسمتی خیلی تند خطاب به ریاست محترم قوه قضاییه بود، زیادتر از آنکه باید سروصدا کرد. آن نامه مطالبه محاکمه سران فتنه بود از دستگاه قضا که دست برقضا و متاثر از خشم مقدس من و امثال من از سران فتنه، در بعضی جملات و عبارات از مسیر انصاف خارج شد و به نوعی به جای سران فتنه، به محاکمه قوه قضاییه و ایضا اخوان لاریجانی منجر شد. من نویسنده ام و نویسنده جماعت، گاه از کوره در می رود. این هم از بد بودن مضاعف فتنه گران است که گاه میانه ما افسران جنگ نرم را با قوه قضاییه ناراست می کند. قبول دارم که برخی از تعابیرم خطاب به ریاست دستگاه قضا جناب آملی لاریجانی که مولای ما از ایشان به عنوان «دانشمندی جوان» یاد کرده اند، درست نبود. نیز در نقد رئیس محترم قوه مقننه بهتر بود برخی تعابیر را به کار نمی بردم اما روح آن نوشته را صرف نظر از برخی کلمات و بعضی جملات هنوز هم قبول دارم. من خود دل شکسته ام این روزها اما دلی اگر این وسط شکسته ام، عذر می خواهم. این همه از آن روست که ما به شدت مضاعف عاشق نظام مقدس جمهوری اسلامی هستیم و این عشق هرچه بگذرد در قلوب ما بیشتر می شود. هیچ چیز نمی تواند مانع استمرار عشق مستمر ما به ولایت فقیه شود. هرلحظه و هرجور که بگذرد، ما پروانه تر می شویم شمع ولایت را و ستاره تر می شویم حضرت ماه را. ما اما جوانیم و اهل شور و شر. به شدت انقلابی و اگر تعبیر به غلط نشود حتی می خواهم ادعا کنم که در راه دفاع از انقلاب اسلامی و در برابر زیاده گویی سران کفر و سران فتنه تخس هم هستیم. پس مطالبه ما از دستگاه قضا مبنی بر محاکمه سران فتنه همچنان به قوت خود باقی است. در این باب نکته ها هست که می نویسم:

1- بینی و بین الله آن نامه را خود نوشتم. بی هیچ سفارشی. خدا را و بعد اساتیدم شریعتمداری و صفارهرندی را و ایضا بچه های «وطن امروز» را شاهد می گیرم که تاکنون به سفارش احدی، قلمی ولو در حد یک کلمه نزده ام. آن نامه را خوب یا بد خودم نوشتم. فی المثل آنجا که روزی لازم دیدم جناب مشایی را نقد کنم، سفارشی از برادران محترم لاریجانی در کار نبود و آنجا که لازم دیدم خطاب به ریاست محترم قوه قضاییه نامه ای بنویسم، توصیه ای از دفتر رئیس دفتر رئیس جمهور در کار نبود که من درست مثل دیگر اهالی نسل 9 دی قلم گران قیمت خود را فقط به لبخند رضایت خامنه ای می فروشم. قلم که هیچ، نسل من حاضر است هزار بار جان دهد به قیمت فقط یک لبخند بر لب مبارک این علمدار علوی تبار انقلاب. این پسر فاطمه و این نایب برحق حضرت بقیه الله. نشان به نشان همین اشکی که الان گرم کرده 2 چشمان ترم را. همواره سعی ام بر این بوده که در صراط حق، قلم برانم اما چه کنم که این روزها هرچه بنویسی، جور دیگری تحلیل می شود. نکته بعدی را با دقت بخوانید.

2- از ریاست محترم قوه مجریه بابت تقدیر از خود به خاطر تالیف کتاب «نه ده» به رسم ادب تشکر می کنم اما در همین باب چند حرف دارم:

الف- نسخه ای از کتاب «نه ده» را همان آغازین روزهای انتشار تقدیم دکتر احمدی نژاد کردم. بی شک این تقدیر اگر در همان روزها صورت می گرفت، بیشتر به دل من می چسبید و حتم دارم در آن صورت، «کیهان» نیز با افتخار خبر تقدیر رئیس جمهور از نویسنده ای که قلم زنی را از همین کیهان آموخته، کار می کرد.

ب- در روزهای گذشته جریان مشایی سخت مشغول کار بود. سایت هوادارش در به در دنبال مصاحبه با من بود، لابد برای اینکه علیه اخوان لاریجانی، چیزهای دیگری و این بار به سفارش بگویم! قبول نکردم. نیز فلان و بهمان وبلاگ نویس که دست بر قضا انتقادات امثال من و مهدی محمدی از مشایی را با توهین و افترا پاسخ داده بودند، پیامک می دادند و مرا «داداش حسین» خطاب می کردند که؛ همین طور و به همین تندی برو، ما هوایت را داریم! محل نگذاشتم. پیغام و پسغام های دیگر هم به هکذا. من اما به همان صداقت که از قوه قضاییه انتقاد کردم، لاجرم این را هم به این دوستان می گویم؛ هرگز راضی به اختلاف افکنی میان قوای 3 گانه نبوده و نیستم. این را از آن جهت می گویم که دیگر عده ای قصد نکنند از آب گل آلود، ماهی مسئله سازی صید کنند.

ج- این را هم از آن طرف قبول دارم؛ عده ای به قصد نقد مشایی، درصدد تخریب احمدی نژاد عزیز هستند. کدام عده؟ 2 عده. یکی برخی از سایت های نزدیک به خواص بی بصیرت و دیگری رسانه های دوم خردادی. بگذریم که اخیرا دوم خردادی ها بعضا سخنان مشایی را تیتر یک می کنند به قصد تایید تا 2 کار کرده باشند؛ یکی اینکه مشایی را به زعم خود مسئله اول کشور کنند و دیگر اینکه فاصله بیاندازند میان دوستان حقیقی احمدی نژاد با رئیس جمهور. اصولگرایان اما اغلب منتقد مشایی اند. با این همه خدمات دولت را رسانه های همین اصولگرایان بیش از همه پوشش می دهند. یعنی که مهمترین هواداران خدمات بی شمار دولت فعلی، آن دسته از منتقدین مشایی هستند که خوبی های فراوان دولت را تمجید می کنند و اندک اشتباهات دولت را نقد. و می بینیم عده ای دقیقا عکس این کار را می کنند. نقاط تیره و تار دولت را برجسته می کنند، مشایی را تیتر یک می کنند و اصلا کاری ندارند که ستایشی از دولت کنند و کمکی به دولت کنند مثلا به همین طرح عظیم هدفمندی یارانه ها. خوب دیدن معایب کم این دولت و بد دیدن خوبی های بی شمار این دولت، قطعا مرضی رضای خدا نیست و بیانگر وجود پاره ای امراض حزبی و جناحی در دل کسانی است که چنین می کنند.

د- به کدام هدف جریان جناب مشایی در آغاز طرح هدفمندی یارانه ها که دولت بیش از پیش به آرامش و طمانینه نیاز دارد، این عزل و نصب ها را و با این کیفیت بعضا غصه دار، بار دولت می کند؟ جریان مشایی چه از جان خدمت رسانی دولت و چه از جان رای ما به احمدی نژاد می خواهد؟ من یک سؤال خیلی واضح دارم؛ در برگه رای مان نوشتیم احمدی نژاد یا مشایی؟ متاسفانه این بار به جای جنبش سبز که البته حرف مفت می زد، ما باید ادعا کنیم که تقلب شده! چرا عده ای احمدی نژاد را مشایی خوانده و می خوانند؟ میان مقوله خدمت به ملت، با این همه مسئله سازی که جناب مشایی می کند چیست؟ چرا این جریان در برابر کلمه ساری و جاری احمدی نژاد، به این بزرگی از مشایی، «ویرگول» ساخته اند؟ این جملات را لطفا شعارگونه نخوانید. من دلیل دارم برای حرف هایی که می زنم. آیا عجیب نیست؛ تاکنون رسانه های نزدیک به جریان جناب مشایی، بیشتر خدمات دولت را انعکاس داده اند یا سخنان مشایی را؟ هم الان این جریان اطلاع رسانی پیامکی هم می کند. آیا این مسئله برای شخص رئیس جمهور جای تامل ندارد که چرا در پیامک هایی که امثال من از این جریان می بینیم و می خوانیم، سخنان مشایی به کرات هست اما خدمات دولت ولو به ندرت، بخشی از این سیل پیامک ها را شامل نمی شود؟ چرا این جریان پیامک می کند و پیام می دهد که آقای مشایی چه اظهارنظر تازه ای در باب موسیقی گرفته تا نحوه مدیریت پیامبران داشته اما این را پیامک نمی کند که به دست مدیران خادم همین دولت، به فلان روستا برق و گاز داده شده و اینترنت داده شده و در فلان جا سدی زده شده و در بهمان جا جاده ای کشیده شده و در آن منطقه مرزی، بیمارستانی با شکوه افتتاح شده؟ دکتر احمدی نژاد از همین جا می تواند پی ببرد که دوستدار ایشان ماییم یا جناب مشایی؟ اصول گرایانند یا جریان مشایی؟ آقای احمدی نژاد! باور کنید ما شما را از مشایی بیشتر دوست داریم. 2 دستی چسبیده ایم شما را و به این راحتی رهای تان نمی کنیم. اگر جریان مشایی، سخنان ایشان را منعکس می کند، ما خدمات دولت شما را پوشش می دهیم. اگر مشایی برای شما مسئله درست می کند، ما سعی مان بر این است قطار دولت از ریل خدمت خارج نشود. حال جواب دهید ما را. ما بیشتر شما را دوست داریم و در این دوستی صادق هستیم یا مشایی؟ آن زمان که آن خانم جوان در قم حلقه ازدواجش را خرج ستاد شما کرد، آن زمان که ما با اشک و دعا و نذر و نیاز برای موفقیت شما آرزوهای قشنگ داشتیم، مشایی کجا بود؟ مشایی کجا بود آن روز که پیرمرد بوشهری از 300 هزار تومان پس انداز کل زندگی اش 200 هزار تومان خرج ستاد انتخابات شما کرد؟ لحظه ای تدبر کنید در این موارد آقای رئیس جمهور.

هـ - در باب انحراف این جریان حرف ها هست. یکی هم اینکه این جریان عمدتا به جای «ولایت فقیه» می گوید «ولایت»! ولایت خالی یعنی چه؟ «ولایت خالی» یعنی ولایت فقیه نباشد و ولایت چه کسی باشد! لطفا نگویید «ولایت امام زمان»، که شما ولایت را بی پسوند به کار می برید. در ثانی، جز از طریق حضرت ماه نمی توان متوسل به خورشید شد. واسطه رابطه ما با امام زمان، فقط و فقط نائب ایشان خامنه ای است و احدی از حضرت ماه دامت برکاته به جناب خورشید عجل الله نزدیک تر نیست. (خوانندگان صلواتی بفرستند) اینجاست که ما مجبور می شویم این ولایت خالی را با برخی اظهار فضل های جناب رئیس دفتر پیوند بزنیم و آنرا «ولایت مشایی» بخوانیم و البته به همچین ولایتی بخندیم! و آیا این ولایت جدید الاحداث قصد ندارد ولایت فقیهی ها را از گرد احمدی نژاد دور کند؟

3- امیدوارم با این نوشته و چیزهای دیگری که در همین مقال خواهیم نوشت، دیگر کسی با من از آن نامه سخن نگوید و تقاضای گفت وگو نکند. آن نامه را کاملا صادقانه و کمی تند نوشتم. به آنهایی که شبهه برای شان پیش آمده می گویم؛ من و نسل من و من جمله افسران جنگ نرم در فضای سایبر و به خصوص دوستان عزیز وبلاگ نویس که حمایتی کردند، نسبتی با جریان ضد روحانیت نداریم که عمر ما اغلب پای منبر روحانیت معزز سپری شده.

حتی یادمان داده اند بزرگان مان که اگر در راهی، چشم مان به یک طلبه، به یک روحانی افتاد، چه می شناسیمش، چه نمی شناسیمش، به احترام لباس مقدس پیامبر و به حرمت لباس تبلیغ دین خدا به گرمی «سلام» کنیم. آن نامه هم «والسلام» در آخر داشت که در خود «سلام» نهفته داشت و چه بهتر بود این «سلام» همان اول نامه می آمد.

4- من هم خیلی چیزها را می دانم و من هم درک می کنم مصلحت نظام را. اتفاقا در همین کیهان نوشته ای نوشتم با عنوان «عروسکان فتنه شب بازی» که متاسفانه اندازه این نامه دیده نشد. آنجا نوشتم که مصلحت سنجی نظام چنان بلایی بر سر سران کفر و سران فتنه آورده که از چشم عالم و آدم افتاده اند. سران کفر هر جا می روند ولو در اروپا با شعار «مرگ بر آمریکا»ی ملت ما که سخت جهانی شده، روبرو می شوند. سران فتنه هم که از اوضاع شان حرفی نزنیم، بهتر است. شان این نوشته را پایین نیاورم بهتر است. مصلحت سنجی نظام ما وقتی این بلا را سر سران کفر و فتنه آورده، ما بچه بسیجی های بعضا تخس را تحریک می کند که اگر دستگاه قضایی همین نظام با عدالت با این میکروب های سیاسی رفتار کند، چه خواهد شد! و اما مصلحت را در نظام ما این خامنه ای است که با حکمت می سنجد که مجمع تشخیص بی شک زیر نظر رهبری عزیز است. الان همان اندازه که دوست فهمیده، شاید هم بیشتر دشمن ملتفت شده که خامنه ای، خمینی دیگر است. بچه بسیجی از همه بیشتر در این نظام قانون پذیر است. بچه بسیجی یکی هم برای حفظ همین قانون اساسی بود که در فتنه سال 88 جان بر دست گرفت و بعضا جان داد اما به احدی از دشمن داخلی و خارجی باج نداد.

در رژیم طاغوت، جایی پشت چراغ قرمز خیابان، سیدالشهدای انقلاب، بهشتی مظلوم به آقای قرائتی گفت: که ما نظام را قبول نداریم، نظم را که قبول داریم. هم الان حرف ما فرزندان معنوی آن شهید والامقام این است: ما نظم را قانون را قانون اساسی را هر قانونی از این نظام الهی را قبول داریم اما برای این نظام، برای انقلاب اسلامی، نه که قبول داریم، اصلا قبول داریم چیست؟ و ما که باشیم که این نظام را قبول داشته و یا قبول نداشته باشیم؟ اینجا سخن ما این است: هزار بار آرزو داریم که جان دهیم برایش. جایی در آن نامه هم اگر نوشتم که قانون برای ما وصیت نامه شهداست. فکر کنم بد فهمیده شد که دلم را سخت شکست. هم الان هم با دیدگان تر دارم می نویسم، مگر چه بوده و چه است این وصیت نامه شهیدان؟ آیا جز عمل به اسلام و ولایت فقیه؟ آیا میان وصیت نامه شهیدان با قانون اساسی افتراقی هست، آیا قانون اساسی چیزی غیر از عمل به اسلام و دستورات ولایت فقیه است؟ آیا خمینی بت شکن نگفت که؛ عرفا 40 سال عبادت کردند، قبول باشد؛ یک بار هم وصیت نامه شهدا را بخوانند؟ آیا خامنه ای نگفت که؛ «راه را با وجود شهدا با وجود وصایای این ستاره ها می توان شناخت»؟ یکی چون من وقتی حرف از دل می زند که قانون اساسی ما وصیت نامه شهداست، این یعنی احترام محض به قانون اساسی و با دلی شکسته می نویسم که این یعنی افزودن بر شان و مقام این قانون، نه تخطی از قانون. و این البته یعنی که از یاد نبریم. ما همه چیز این نظام را مدیون شهدایی هستیم که از زن و زندگی و بچه و خانه و کاشانه خود گذشتند و لحظاتی قبل از شهادت در «کانال حنظله» در سه راهی شهادت در جزیره مجنون در والفجر 8 در کربلای 5 در خیبر و بدر در بیت المقدس و فتح المبین در فکه و در فاو با سربند عباس ام البنین گفتند: «سلام ما را به امام برسانید و بگویید تا آخرین قطره خون مان مردانه ایستادیم.» و بعد سلامی فرستادند به سیدالشهدا و لبخندی زدند بر لب و رفتند اغلب با لب تشنه چون عباس بن علی... گفت: «با نگاه آخرینش خنده کرد، ماندگان را تا ابد شرمنده کرد.»

5- جایی از نامه اما نوشتم که اگر دستگاه قضایی چنان نکند، ما چنین می کنیم. اولا؛ حقیری چون من با کدام عده و عده می خواهد چنان و چنین بکند؟ ثانیا؛ آن همه که در بالا نوشتم معلوم آمد نظرم چیست نسبت به احترام به قانون، ثالثاً؛ خواستم با آن جمله، حساب کار دست سران کفر بیاید. سران فتنه را ما اصلا عددی نمی دانیم. انصافاً گلاویز شدن با شیخ بی سواد، کار ماست یا آرای باطله؟ رابعاً؛ همین هم نشان داد که در این نظام اجرای عدالت، بچه بسیجی و غیربسیجی نمی شناسد. اتفاقاً این حسن نظام ماست. خامساً؛ چونان دزدی که پز می داد در بازار کوفه که «علی» دست مرا بریده، من هم پز می دهم که منصوب رهبرم، نماینده سید علی در دستگاه قضا مرا نقد کرد. حتی تنبیه کرد. منصوب رهبرم هر کسی را نقد و تنبیه نمی کند. سادساً؛ سران کفر و فتنه خوابش را ببینند که لحظه ای اجازه دهیم شان سوءاستفاده کنند. از اختلافات درون خانوادگی ما. این نوشته دقیقاً به کوری چشم ایشان نوشته شده است.

6- جمله ای هست از شهید آوینی که؛ «در جمهوری اسلامی آزادی برای همه هست الا حزب اللهی ها». این جمله هم بیانگر حسن نظام ماست. بچه حزب اللهی در این نظام بیشتر به تکلیف خود فکر می کند تا به حقوق خود که ما مجنون لیلای جمهوری اسلامی، عاشق ولایت فقیه هستیم. ما خود این را خواسته ایم که سختی های نظام را ما به تن و جان بخریم و از مواهب آن از همه بی بهره تر باشیم. آزادی برای دیگران، آزادگی برای ما. این را ما خود خواسته ایم. ما در نظامی که خامنه ای علمدار آن است، دوست داریم شان عملگی داشته باشیم؛ ولو مهندس و دکتر و نویسنده و پژوهشگر باشیم.

7- این را هم بگویم؛ اگر ما اصولگرایان دعوایی با هم داریم اغلب از برای خدمت بیشتر است. احمدی نژاد با کار شبانه روز و طاقت فرسا حتی اگر بخواهد بگوید؛ من از قالیباف و علی لاریجانی بیشتر کار می کنم، همین را هم عشق است! و قالیباف اگر با تونل توحید با پل زیبای جوادیه می خواهد بگوید؛ من در خدمت رسانی رقیب احمدی نژادم، این هم دمش گرم! و علی لاریجانی هم اگر می خواهد بگوید؛ مجلس با قوانینی که تصویب می کند راه را برای خدمت رسانی دولت هموار می کند، از ایشان هم ممنونیم! دودی جز سود ندارد این دعوا اگر به قصد خدمت باشد که اغلب چنین است. دست همه مدیران خدوم اصولگرا را از همین جا می بوسم. این وسط دعوای زشت، دعوای اصلاح طلبان بود در عصر حاکمیت دوم خردادی ها که خودشان اغلب از فرط بی تقوایی، نمی گذاشتند خودشان کار کنند!

¤ ¤ ¤

دور و دراز شد این یادداشت. تمامش کنم به تصحیح خطایی در همین نوشتار. چند باری سفارشی متنی، جمله ای، چیزی نوشته ام! اعتراف می کنم! باری در «شیرودمحله» مادر شهید شیرودی به من گفت به خامنه ای بنویس؛ «در نماز شب هایی که روی صندلی می خوانم، در قنوت دعا می کنم خامنه ای را که این بیرق را با دست جانبازش برساند به دست مهدی فاطمه». دگربار مادر همین شهیدان افراسیابی به من گفت برای «آقا» بنویس؛ «متأسفم که بیش از این تعداد نشد برای راه ولایت فقیه شهید بدهم.» باری در بهشت زهرای تهران پدر شهید سعید شاهدی به من گفت بنویس؛ «روز و شب سران فتنه را نفرین می کنم که اینچنین فتنه آفرینی می کنند.» باری دگر در فریدون کنار مادر 4 شهید که همسرشان هم به شهادت رسیده اند، مادر شهیدان یزدان خواه، گفت: بنویس؛ «مردتر از جوانمردان ایستاده ایم. خامنه ای این را بداند.» آری! سفارشی نویسی های ما هم حکومتی است، تا وقتی حاکم «علی» است اما نمی دانم ز چه رو همین عاشورایی که گذشت برادر شهیدی در مقتل الشهدای فکه که از دیار زنجان بود، ظهر عاشورا به من گفت: می توانی از قول من یک جمله خطاب به خامنه ای در روزنامه ای، جایی بنویسی؟ گفتم: چه بنویسم: گفت: بنویس؛ «ای شمع حرم خانه، قوربانین اولوم عباس، جان لار سنه پروانه، قوربانین اولوم عباس».3-

این متن فردا در روزنامه کیهان (صفحه 14) به چاپ میرسد.

#############################################################

همایش عملکرد مرکز اسناد انقلاب اسلامی در برابر فتنه سال 1388 ، در روز  سه شنبه 7 دی ماه سال جاری و در آستانه سالگرد حماسه 9 دی ماه ، از ساعت 15 تا 17 در تالار سوره حوزه هنری واقع در خیابان حافظ تقاطع سمیه برقرار می گردد . در این مراسم ضمن رو نمایی از 4 اثر تازه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در زمینه فتنه سال 88 ،از جناب آقای حسین قدیانی نویسنده کتاب "نه ده" تقدیر به عمل خواهد آمد.






::: سه شنبه 89/9/30 ::: ساعت 11:42 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

کی نور وجودت عیان می شود یا مولای؟

به نام خدای حسین

مولای مهربان شب های سه شنبه؛ سلام

مولا این یک نوشته قدیمی است. یک متن خاطره انگیز که برایم بسیار دوست داشتنی اشت. میدانم که هر چه باشد از من میپذیری و میدانی که هر چه از نوشتن این متن هم گذشته باشد، احساس من کهنه نخواهد شد.

مولای من

می خواهم به پاسداشت وجود نازنین تو خانه ای در قلبم بسازم. خانه ای که دیوارهایی از نور دارد و پنجره هایش همیشه به باغ روشن حضور گشوده می شود.هیچ پرده ای بر فرشهایی که بر کف اتاق قدم های تو را نتظار می کشند سایه نمی اندازد و هیچ پرتو نوری نا امید از وارد شدن به سرای تو باز نمی گردد.مهم ترین رکن این خانه، مثل هر خانه دیگری ستون آن است. ستونی که از جنس امید است و بر انتظار استوار.

عطر نرگس های توی گلدان لالایی انتظار را در اتاقم میپراکند و مرا مست می کند. اما ای کاش که من مست نرجس رویت بودم و حجاب ظهورت نمی شدم. ای کاش این نرگس های پر رمز و راز خوابم نمی کرد و شوق دعا را از من نمی گرفت. چه! این خانه تنها یک چیز کم دارد و آن موسیقای خواستنی صدای زیبای توست، که تمام زیبایی های جهان را در ذهنم تداعی می کند.پس زودتر در کنار خانه کعبه بایست؛ فریاد خفته در گلویت را از پس قرون و اعصار غیبت رها کن و خود را معرفی نما و بگو: انـــــــــــــــــــــــــا المهدی

باور کن که اگر چنین کنی مرا مدیون همیشگی مهربانی خود کرده ای و دنیا آن روز از آتش وجود من چه نورباران خواهد شد

جمعه؛ یازدهم آذر ماه 1384

=======================

پ.ن: مولا یک سوال:

این روزها ما را متهم میکنند که حفظ حرمت نکرده ایم. می گویند که شأن کسانی از خدمتگزاران این خاک را رعایت نکرده ایم. مولا شما بگو که مگر تذکر از سر دلسوزی یعنی اهانت؟

یا اصلا مولای مهربان شب های سه شنبه شما بگو: شأن ما چه می شود؟ ما، تنها جمع جوانی هستیم که به عشق حسین(ع) به دور هم جمع شده ایم. چه شب ها که در عزای مولایمان اشک نریختیم. چه روضه های مجازی که نخواندیم. مولا باور کن اینها که اینطور با بی مهری مواجه شده اند؛ بی وضو نمی نویسند. باور کن که برای ما نشاط در عبادت خداست و نه مشغولیت به دنیا

مولا به ما بگو که در این میانه شأن ما چه می شود؟ شکایت می برم به شما از این دلهایی که شکسته است و تو خود میدانی که چگونه اصلاح کنی امور را........ ای کاش ماجرا جور دیگری بود؛ ای کاش می شد شکایتی نکنم اما......






::: سه شنبه 89/9/30 ::: ساعت 9:24 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
نظرات شما: نظر

بسم رب الشهدا

سلام به همه

نکته مهم:به اینجا سر بزنید و مهمان سید احمد بزرگوار باشید. ایشان هم به جمع وبلاگ نویسان پیوسته اند. از همین جا برای مبصر قطعه مقدس 26 آرزوی موفقیت می کنم 

http://ghetemoghadas26.mihanblog.com/ 

با عرض معذرت جدول ختم هنوز تکمیل نشده انشالله تا عصر قرارش میدهم.از تاخیر پیش امده عذر می خواهم

التماس دعا

==============================

لطفا برای دیدن سهم قرآن خود به اینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجا رجوع کنید 





  • کلمات کلیدی :

  • ::: سه شنبه 89/9/30 ::: ساعت 9:19 صبح :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر

    بسم رب الشهدا

    وصیت شهدا یعنی پلکانی به آسمان

    از همان اول بگویم که این نوشته نه به خاطر دغدغه سیاسی نوشته شده و نه در پاسخ جدیدی به آنچه رخ داده است. کسی که این سطور را مینویسد نه فرص الخیر است نه راحیل و نه حتی رهرو شهدا. نویسنده این سطور فقط خودِ خودِ من است. یعنی منِ حقیقی. یعنی همان کسی که حتی آن زمانی که مجال نوشتن نداشت چیزهایی برایش از جان عزیزتر بود.

    گاهی نوشتن سخت است؛ چرا که واژ ها زنده اند و زندگی می کنند و وقتی به زبان می آیند، برای همیشه در فضای بین ما معلق می مانند. گاهی نوشتن سخت است چون چیزی میبینی یا می شنوی که انتظارش را نداری. اما اگر نگویم خودم نیستم. خیلی خوب میدانم که بصیرت را مرزی نازکی است میان گفتن و نگفتن. خیلی خوب میدانم که باید محتاط بود و از برخورد احساسی پرهیز کرد، اما این را هم میدانم که قلبی که می شکند خیلی سخت التیام می یابد و وای به وقتی که این قلب در سینه ای بتپد که شهیدی تقدیم کرده. وای به وقتی که در میانه حل منازعات سیاسی نامی هم از وصیت نامه شهدا بیاوریم

    من کوچکتر از آنم که در نوشته خود شخص رئیس قوه قضا را مورد خطاب قرار دهم و این حرف قطعا ناظر به این مسئله است که من در برابر درجه علمی و مسئولیت تحت امر ایشان احساس کوچکی و تواضع میکنم اما با خودم عهدی دارم و ان اینکه هیچ چیز ، مگر ولایت، برایم از شهدا بزرگتر نباشد. پس اجازه دهید در چند کلمه از موضوعی که قلبم را به درد آورده سخن بگویم. بگذارید که این چند خط خطابی باشداز کسی که دغدغه خون شهدا را دارد به کسی که دغدغه خون شهدا را دارد. و من می خواهم در این چند خط تنها یک چیز بگویم و آن اینکه وصیت نامه شهدا برای ما در حکم نردبانی برای صعود به آسمان است. میخواهم بگویم که  ما خاک راه شهدا را توتیای چشم میکنیم و حتی تاب نمی آوریم که قبل و بعد از  عبارت "وصیت شهید" حرفی به ناروا بر زبان آورده شود. چه رسد به اینکه این حرف را یکی از کسانی به زبان آورد که ما چشم امید به انجام وظیفه او در برابر بی عدالتی بسته ایم

    ای کاش که بعضی حرف ها هرگز به زبان اورده نمیشد.ای کاش دلی نمیشکست. هنوز هم علت این قسمت از صحبتهای ایشان را نمی فهمم. تا پیش از خواندن این قسمت از صحبتهایشان داشتم به زاویه نگاه دیگری فکر می کردم که هر چند انتقاداتی به آن داشتم ، اما میشد که راجع به ان بچث کرد. اما خواندن این قسمت مذکور قبلم را به درد آورد. گمان میکنم که حضرت استاد با فضای قطعه 26 و نوشته های دلنشین حاج حسین قدیانی اشنایی نداشته اند که چنین گفته اند. گمان میکنم که نمیدانند چه برای صاحبخانه قطعه 26 و چه برای ما که مهمان همیشگی این خانه پر نور بودیم هرگز موضوعی مهم تر از رشد و تعالی جمهوری اسلامی ایران وجود ندارد و البته همگی ما خوب میدانیم که ساده ترین راه برای نیل به مقصود قانون مداری است. اما مسئله اینجاست که قانونی مهمتر هست و سلوکی عظیم تر و آن وصیت شهداست و شهادت طلبی. نمیدانم که اگر شهدا الان در بین ما بودند چه می کردند اما مطمئنم که برای اعاده حق و بر پایی عدالت از هیچ تلاشی مضایقه نمی کردند و این یعنی ترجمه ای از انچه در نامه فرمانده جنگ نرم آمده است.

    سخن کوتاه! غرض من از گفتن همه این حرف ها این بود که حس کردم سکوت در برابر حرفی که قلب نازنین همسر شهیدی را رنجانده یعنی اینکه با گوینده هم صدا شوی و برای همین خواستم بگویم وصیت نامه شهدا قانون مکتوب زندگی ماست. و خانواده های شهدا از جان برای ما عزیزترند.

    خدا کند که رهرو خوبی برای شهدا باشم. شهدا را یاد کیند با یک صلوات

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 






    ::: یکشنبه 89/9/28 ::: ساعت 8:47 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر

    بسم رب الشهدا

    امروز عصر وقتی داشتم جمله های متن قبل را مینوشتم به اتفاقات چند روز اخیر فکر میکردم.این روزها هر چه فکر میکنم نمیفهمم که چرا حرفهای دلسوزانه یک بسیجیِ حقیقیِ حضرت آقا می تواند به چنین اتفاقاتی منجر شود؟ نمیفهمم که چرا باید سعه صدر مسئولین در برابر دلسوزی بچه های حزب الله انقدر کم باشد؟ نمیفهمم  دادستانی تهران به عنوان یکی از نهادهای جمهوری اسلامی، که هر چه دارد از برکت خون شهداست، چگونه حرفهای یک فرزند شهید ولایتمدار را تاب نمی آورد؟ هر چه فکر میکنم نمیفهمم چرا ادامه ماجرا به فیلتر شدن و حذف شدن سایتها و وبلاگهایی منجر می شود که هیچ کس شکی در ولایتمداری و دین مداری صاحبان آنها ندارد. نمیفهمم چرا در دهه ای که امام خامنه ای روحی فداه آن را دهه تثبیت می نامند باید شاهد چنین برخوردی با افسران جنگ نرم حضرت آقا باشیم؟!

    اما چیزی که بیشتر متعجبم میکند پیدا شدن عده ای دایه مهربانتر از مادر است. من به عنوان کمترین عضو این جهاد مجازی همه شما دوستان همراهم را به آرامش و پرهیز از حاشیه دعوت میکنم. شکی نیست که شناخت زمان و عمل بر حسب مقتضیات آن جزء لاینفک بصیرت است و آنقدر که من میفهمم در این زمان خاص پرداختن به حاشیه و نقدهایی که تغییری در اصل ماجرا نمیدهند عین بی بصیرتی است. این شرایط برای من یادآور شرایط فتنه است. به هر دلیل ما داریم یک فتنه سایبری را پشت سر میگذاریم. برای گذر سلامت از این اتفاق، من از شما می خواهم که حاج حسین قدیانی را همان طور که هستند و همه ما میشناسیم در ذهن بیاورید. یعنی یک بسیجی حزب اللهی تمام عیار.یعنی نویسنده ای که در وجود همه ما نیروی تمام نشدنی ایمان و باور به بودن را تزریق کرد. یعنی همان نویسنده ای که در تمام این روزهای پر فتنه سال اخیر اهالی فتنه( استکبار جهانی و نوکران پر مواجب داخلی اش) روزی نبود که از خشم مقدس قلم انقلابی این فرزند بزرگوار شهید تنشان نلرزد. من همه شما را به انصاف دعوت میکنم. من از همه شما تنها یک سوال دارم: آیا ارزشها نسبی اند؟ آیا نوشته ای وقتی نویسنده آن در دسترس است و می شود تمجیدش کرد خوب است و وقتی به دلیلی با بی مهری از عرصه دور می شود بد می شود؟ من شما را به انصاف دعوت میکنم. حالا وقتش است که با پرهیز از حاشیه حق برادری داداش حسین بچه بسیجی ها را به جا آوریم.

    فراموش نکنیم که همگی ما افسران جنگ نرمیم،یادمان باشد که امام ما سید علی،ما را به تجربه کردن و یافتن راه های مبارزه فراخوانده، باید بیاموزیم که نفاق در هر زمان رنگی دارد اما همیشه مایه ننگ مسلمانی بوده، باید بدانیم که رسم مسلمانی و زندگی حسینی تاویل بردار نیست.اینکه ما به خاطر رضایت عده ای دست از تلاش برداریم، قطعا به معنای جهاد مجازی نیست. باید سلاح کلمات را به بهترین شکل به کار بریم،تا کسی جرات نکند ارزشهای اصیل انقلاب را زیر سوال برد 

    این ها فقط درددلی بود. با شما که بهترین همراهانید. این روزها بسیار ناراحتم از بی مهری ای که بر تلاشگران جهاد مجازی می شود. خدا کند که ما هم بر این بی مهری اضافه نکنیم  

    ======================

    ـــــــــــــمهم و فورــــــــــــــــــــــــــــی
     
    رئیس جمهور در نامه‌ای از حسین قدیانی فعال مطبوعاتی و نویسنده تقدیر کرد.

    در نامه رئیس جمهور خطاب به وی آمده است:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    فرزند برومند انقلاب آقای حسین قدیانی
    سلام بر تو و دل آرمانی‌ات.
    کتاب خوبت را دیدم و بسیاری از نوشته‌هایت را کمابیش دیده‌ام. امیدوارم با عشق به ولایت و امامت و در سایه امام عصر (عج) همچنان بالنده و زاینده اندیشه علوی و در انتظار جامعه مهدوی باشید. خدا یار و نگهدار شما باشد.محمود احمدی نژاد
    شایان ذکر است ؛حسین قدیانی اخیرا چند کتاب تالیف کرده که نسخه‌ای از یکی از آنها را به نام ”نه ده“ با موضوع حماسه 9 دی سال گذشته به رئیس جمهور هدیه کرده بود.

    منبع :‌
    پایگاه اطلاع رسانی دولت






    ::: جمعه 89/9/26 ::: ساعت 11:45 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر

    بسم رب الشهدا

    حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

    عشق با شوقم، شراری بیش نیست

    شعله طفل نی سواری بیش نیست

    این روزها که در گوشه ای می نشستم و در مصیبت بی پدر شدن عالَم خون می گریستم، ذکر مدامم دعای فرج بود و شکر.دعای فرج برای آمدن مولایی که آمدنی است و شکر بابت نعمت بی بدیل ولایت فقیه.حرف چندانی ندارم که بگویم.فقط خواستم شما را به تماشای تصویری مهمان کنم که مکرر عاشقتان می کند. دلتان که باز شد، روحتان که تازه شد برای سلامتی اش دعا کنید که مطمئنم او برای ما جوانها بسیار دعا می کند

    اللهم احفظ سیدنا و قائدنا و مولانا سید علی الحسینی الخامنه ای

    خدایا به حق اشکم در مصیبت حسین(ع) از عمر من بکاه و بر عمر پربرکت امامم سید علی روحی فداه بیفزا

    ========================

    پ.ن:می گویند شناخت هر انسانی با رشدش کمال می یابد و شاید این همان روح بصیرت در وجود آدمی باشد؛ که اگر معرفت را به دانستن تعبیر کنم بصیرت را باید حفظ قوه تمیز بدانم. بصیرت یعنی فهمیدن فرق میان اتفاقات. یعنی توجه به تفاوت شرایط. یعنی هر حرفی را در زمان خود شناختن و به کار بردن. در این یک سال اخیر هرچه از شرایط غبار آلود فتنه فاصله گرفتیم و تشخیص و تمیز مسائل ساده تر شد، حضرت آقا با تاکید بیشتر راجع به برخورد با عوامل فتنه صحبت کردند و کم کم از یک لحن پدرانه با یاران انقلاب به لحنی حاکمانه با اصحاب فتنه رسیدندو این به نظر من یعنی اینکه به زودی شاهد اجرای عدالت خواهیم بود. به امید آن روز ما هم چنان قلمهایمان را برای فرو کردن در چشمان اصحاب فتنه آماده نگه میداریم. که هرچه تولای یار در قلبمان محکم تر میشود؛ برائت از اغیار بیشتر بر زبان و قلممان جاری می گردد

    اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد






    ::: جمعه 89/9/26 ::: ساعت 5:38 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر

    بسم رب الشهدا

    رضا مثل همیشه در خیالاتش سیر می کرد و راه میرفت؛ سرش پایین بود. آن قدر این راه را رفته بود و آمده بود که احتیاجی به دیدن نداشت. مقصدش همان بوستان خلوت نزدیک خانه بود. همان جایی که پناه و تسکین تنهایی هاش به شمار میرفت.وارد شد همان گوشه خلوت همیشگی نشست. هندزفری را به گوشی وصل کرد و در گوشش گذاشت. فایلهای مختلف صوتی را رد کرد تا رسید به روضه ها. دکمه شروع را زد و غرق عشق بازی شد

    بار اولش نبود که به این بوستان می آمد. خلوت بود و مخصوص اهالی محل. غریبه ای به اینجا نمی آمد. هم محل ها هم او را شناخته بودند. نور ایمانی که از وجودش می تراوید همه را شیفته اش کرده بود. هفته ای چند بار جوانی را میدیدند که نور مجسم بود. می آمد گوشه ای می نشست و به چیزی گوش میکرد. همگی موقع قدم زدن در بوستان به او که میرسند انگار که وارد زیارت خانه ای شده باشند عوض می شدند. سرها پایین می افتاد و صدا ها خاموش می شد. هیچ کس را یارای به هم زدن خلوت این جوان نبود. هیچ کس حتی به فکرش هم نمیرسید که از او سوالی بکند. میگذاشتند تا در این عشق مقدس غرق شود. برایش چه قصه ها که نساخته بودند. همه می خواستند بدانند آن شاهدخت خوشبخت کیست که این چنین دلبری کرده؟اما امروز حکایت دیگری بود. امروز ار آرامش همیشگی او خبری نبود. لی قراری اش را همه فهمیده بودند

    حالش امروز تعریفی نداشت.دلش از نامردی دوستی شکسته بود. در این چند ماه از اغیار بی مهری زیاد دیده بود. ماجراهای سیاسی این روزها بسیار آزارش داده بود.اما حکایت امروزش چیز دیگری بود. قلب بی قرارش طلب روضه میکرد. برای همین راهی خلوت همیشگی شده بود. فهمیده بود که دیگران متوجه قرار همیشگی اش شده اند اما برایش مهم نبود.همین که مزاحمش نمیشدند کافی بود که هر وقت خسته میشد و کم می آورد راهی بوستان شود.

    روضه خوان در گوشش می خواند و می خواند. کلمات همچون خنجری قلبش را میشکافت. قرار نشستن نداشت؛ ایستاد؛ باز هم آرام نشد.چند قدم به راست رفت و چند قدم به چپ. بی فایده بود. جانش فریادی را طلب میکرد. کلمات روضه را منقطع می شنید. عَلَم.......خیمه........غارت.............زینب/زینب/زینب/زینب.........شرم؛ شرمِ نبودن؛ شرمِ تنهایی بانو وجودش را پر کرد میخواست فریاد بزند؛ می خواست پریبان چاک کند. میخواست بی توجه اطراف بر سر و صورت بکوبد که صدای بلند خنده دخترکی او را به خود آورد. سر بلند کرد. عروسکی دید که خود را آراسته بود. با تلفن همراهش صحبت می کرد و میرفت. غریبه بود و برای همین بیشتر در معرض توجه. پسرهای معلوم الحال محل از حالا مشغول ...........بودند.حتی شرم میکرد در ذهنش اسمی بر رذالت آنها بگذارد. سرش را پایین انداخت. نفهمید چه شد که خنده های آزارنده دخترک تبدیل به فریادهای اعتراض شد.سر که بلند کرد دید که جمع پسرها از خلوتی پارک استفاده کرده اند و دخترک را احاطه؛ مشغول  همان شوخی های همیشگی. صدای فریاد دختر هم در ذهنش تصنعی بیش نبود. اصلا خود را آراسته بود که به چشم بیاید. اما غیرتش تاب نیاورد.......کلمات روضه در ذهنش تکرار شد.خیمه.............زینب............زینب...........زینب

    بلند شد و با شتاب و تحکم به سمت شان رفت. بارها این طرز راه رفتن ترس را در دل......کاشته بود.اما این بار این ها جری شده بودند و البته حال نزار او هم آنها را جری تر میکرد. دخترک کنار رفت و به تماشا ایستاد. سه نفری به سرش ریختند و حتی نگذاشتند که دهان باز کند؛ اجازه ندادند که سخنی بگوید. برق چاقو را دید و سوزش قلبش را حس کرد. دیگر چیزی نفهمید. دیگر چیزی نفهمید. به زمین افتاد.خون سرخش زمین را رنگین کرد. پسرها از ترس فرار کردند و دخترک هم به دنبالشان.هنوز شماره ای نگرفته بود پس نباید رهایشان میکرد!

    مردم جمع شدند. یکی به اورژانس زنگ زد. زن ها بی صدا گریه می کردند و مردها سر تکان میدادند. کسی نمیدانست چه باید بکند. همه با دستپاچگی منتظر آمبولانس بودند. در این بین جوانکی به سمتش رفت. گوشی هندز فری را که حالا کنار بدن پرخون رضا روی زمین افتاده بود برداشت و گوش داد. بالاخره می فهمید این نوای عاشقانه چیست؟ همان نوایی که چشمان این غریبه خاموش را مثل دو ستاره پر نور میکرد. نوا شروع به خواندن کرد:

    عباااس ای گل عالم پسند من..........عباااااس ای سوار قد بلند من

    بلند شد. غرق بهت.باور نمیکرد که هنوز هم چنین عشقی ممکن باشد. دعا کرد که غریبه زنده بماند چون عالم به وجود کسانی مثل او احتیاج داشت. اما درکش از این فراتر نرفت. صدای امبولانس جوانک را به خود آورد. هندز فری را رو زمین گذاشت و رفت. مردم هم کم کم متفرق شدند. آخرین صحنه که دیدند پزشکان اورژانس بودند که با تاسف سر تکان میدادند.............

    =====================

    پ.ن: سلام به همه/  عزاداری ها قبول/ادعایی در نوشتن ندارم. این کلمات در ذهنم بودند و مرا به نوشتن فرمان دادند. اگر با این نوشته پر نقص وققتان را گرفتم به بزرگی خود ببخشید






    ::: چهارشنبه 89/9/24 ::: ساعت 7:8 عصر :::   توسط رهرو شهدا 
    نظرات شما: نظر
       1   2   3   4   5      >